کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایستاده باشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سرپا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) sarpā کسی یا چیزی که روی پای خود قرارگرفته باشد؛ برپا؛ ایستاده.
-
روخ چکاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دوخچکاد، رودچکاد› [قدیمی] ruxčakād کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد؛ تویل؛ دغسر؛ اصلع: ◻︎ ایستاده بهخشم بر در او / این بهنفرین سیاه روخچکاد (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
-
گول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] gul جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد؛ تالاب؛ حوض: ◻︎ گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیرهگون شود (عنصری: ۳۳۰).
-
شمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِمال] šo(e)māl ۱. [مقابلِ یمین] طرف چپ؛ سمت چپ.۲. [مقابلِ جنوب] (جغرافیا) طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.۳. (صفت) [قدیمی] شوم؛ نامبارک؛ بدیمن.
-
جنوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَنوب، جمع: جنائب] jo(a)nub ۱. [مقابلِ شمال] (جغرافیا) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.۲. [مجاز] شهرها و سرزمینهای واقع در جنوب کشور.۳. [مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب میوزد.
-
صندوقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] sandu(o)qe نوعی دیوار که آجرها را در آن ایستاده، مانند دیوارۀ صندوق، قرار دهند، بهطوریکه میان هر دو آجر به پهنای یک آجر خالی باشد.〈 صندوقهٴ سینه: (زیستشناسی) [مجاز] قفسۀ سینه؛ قسمت بالای ستون فقرات، دندهها، و استخوان جناغ...
-
استخدام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estexdām ۱. کسی را برای خدمت خواستن، در برابر پرداخت حقوق معیّن.۲. گماشته شدن به شغلی.۳. (ادبی) در بدیع، آوردن لفظی که با یک کلمه یک معنی و با کلمۀ دیگر معنی دیگری داشته باشد، مانندِ این شعر: من ایستادهام که کنم جان فدا چو شمع...
-
شیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šēr] (زیستشناسی) šir ۱. پستاندار گوشتخوار و درنده، از خانوادۀ گربهسانان، و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد.۲. (صفت) [مجاز] شجاع؛ دلیر.۳. آن روی سکه که دارای تصویر شیر بوده.۴. (نجوم) برج اسد.〈 شیر بالش: [قدیمی] صورت شی...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...