کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اُوقات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اوقات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوقات، جمعِ وقت] 'o[w]qāt = وقت
-
واژههای همآوا
-
اوقات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوقات، جمعِ وقت] 'o[w]qāt = وقت
-
جستوجو در متن
-
گاه گدار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] gāhgodār بعضیاوقات؛ بهندرت.
-
گه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹گاهگاه› gahgāh گاهی؛ بعضیاوقات.
-
دائم الصلوة
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] dā'emossalāt آنکه بیشتر اوقات مشغول نمازگزاردن باشد؛ بسیار نمازگزار.
-
اغلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'aqlab ۱. غالبتر؛ چیرهتر.۲. بیشتر.۳. (قید) بیشتر اوقات.
-
آفرینگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āfringān] ‹آفرنگان› 'āfaringān در آیین زردشتی، نمازی که در بعضی اوقات، بهویژه در جشنها میخوانند.
-
سورچران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سوری› [عامیانه، مجاز] surča(e)rān کسی که هرجا سور و مهمانی باشد بیدعوت برود و بیشتر اوقات بر سر سفرۀ دیگران غذا بخورد.
-
لند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lond سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقاتتلخی گفته شود.〈 لندلند: غرغر.〈 لندلند کردن: (مصدر لازم) غرغر کردن.
-
غالبا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] qāleban ۱. اغلب اوقات.۲. بیشتر؛ اکثراً: کتابهایش غالباً به زبان آلمانی نوشته شده.
-
غالب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qāleb ۱. غلبهکننده؛ چیرهشونده.۲. چیره؛ پیروز.۳. افزون؛ بسیار؛ فراوان.۴. قسمت بیشتر چیزی.〈 غالب آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غالب شدن〈 غالب اوقات: (قید) بیشتر اوقات.〈 غالب شدن: (مصدر لازم) غلبه کردن؛ چیره شدن؛ پی...
-
آغاجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مغولی. ترکی] ‹آغاچی، آغجی› [قدیمی] 'āqāji حاجب، پردهدار، و مقرب پادشاه که در همۀ اوقات میتوانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد؛ حاجب؛ پردهدار دربار پادشاه؛ ترخان.
-
لندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) londidan با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقاتتلخی؛ لندلند کردن؛ غرغر کردن: ◻︎ بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی: ۱۶۸).