کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَلَم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
الم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آلام] 'alam درد؛ رنج.
-
الم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'alom = ارزن
-
الم شنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [؟] ‹علمشنگه› [عامیانه] 'alamšange دادوقال؛ آشوب؛ جاروجنجال.〈 المشنگه راه انداختن (برپا کردن، درآوردن): [عامیانه] آشوب کردن؛ شلوغی راه انداختن؛ جاروجنجال برپا ساختن.
-
واژههای همآوا
-
الم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آلام] 'alam درد؛ رنج.
-
الم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'alom = ارزن
-
علم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعلام] 'alam ۱. رایت؛ پرچم؛ بیرق.۲. نشان؛ نشانه.۳. (ادبی) نامی که شخص به آن معروف باشد؛ اسم خاص.۴. مهتر؛ بزرگتر قوم.۵. پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل میشود.۶. [قدیمی] نقشونگار جامه.&...
-
علم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: علوم] 'elm ۱. دانستن؛ یقین کردن.۲. یقین.۳. (اسم) معرفت؛ دانش.〈 علم ازلی: علم الهی؛ علم غیب.〈 علم اسفل: [قدیمی] حکمتِ طبیعی.〈 علم اوسط: علم ریاضی.〈 علم بیان: [قدیمی] علمی که بهوسیلۀ آن میتوان فهمید کدام...
-
جستوجو در متن
-
آلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَلَم] 'ālām = اَلَم
-
فیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: pīl] ‹پیل› fil ۱. (زیستشناسی) پستاندار خرطومدار با پوست ضخیم و چروکدار، پاهای ستونمانند، و عاج بلند و نسبتاً خمیده که بزرگترین جانور خاکزی است.۲. صدوپنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه؛ المتَرَ.۳. (ورزش) در شط...
-
شرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: شُرُوح] šarh ۱. گشودن؛ وسعت دادن؛ فراخ کردن چیزی.۲. آشکار نمودن و بیان کردن مسٲله یا امر غامض؛ توضیح و تفسیر مسٲله یا کلامی تا دیگری آن را بفهمد.۳. (اسم) نوشتهای که در توضیح کتاب، شعر، یا نوشتۀ دیگر نوشته شود.۴. (اسم) نودوچه...