کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اول شبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شب) šabi ۱. مربوط به شب.۲. جامهای که شب بر تن میکنند.۳. (قید) [عامیانه] شبهنگام؛ هنگام شب: شبی چه بخوریم؟
-
سنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سنگ) sangi ۱. ساختهشده از سنگ.۲. [قدیمی، مجاز] گران و ثقیل: ◻︎ اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب / شبی ز معدۀ سنگی شبی ز دلتنگی (سعدی: ۱۷۸).
-
مقمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqmer ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد؛ ماهتابی.
-
امشب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'emšab ۱. اینشب؛ شبی که در آن هستیم.۲. (قید) در این شب.
-
کالیوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ کلیاوه› kālive =کالیو: ◻︎ شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگونبخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱: ۱۹۲).
-
قنق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قونوق› [قدیمی] qonoq مهمان: ◻︎ صوفیای میگشت در دور افق / تا شبی در خانقاهی شد قنق (مولوی: ۲۰۰).
-
آتشناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašnāk دارای آتش؛ آتشین؛ سوزان: ◻︎ با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی / آه آتشناک و سوز سینهٴ شبگیر ما (حافظ: ۳۶ حاشیه).
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ باد] [قدیمی] bā بواد؛ باشد: زنده با، پاینده با: ◻︎ مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا / مهمان صاحبدولتم که دولتش پاینده با (مولوی۲: ۶۷).
-
بسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ببسودن، بساویدن، پسودن› [قدیمی] basudan ۱. دست مالیدن؛ لمس کردن: ◻︎ لعل تو را شبی ببسودم من و هنوز / میلیسم از حلاوت آن گربهوار دست (کمالالدیناسماعیل: مجمعالفرس: بسوده).۲. سودن.۳. سفتن.
-
قیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قیر) [معرب. فارسی] ‹قیرین› [قدیمی] qirine به رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
-
گران جنبش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānjombeš آنکه دیر از جا بجنبد؛ آنکه به کندی حرکت کند: ◻︎ شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر / گرانجنبش چو زاغی کوه بر پر (نظامی۲: ۲۵۰).
-
شبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) šabe سنگی سیاه و درخشان؛ کهربای سیاه: ◻︎ شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی: ۳/۳۰۳).
-
لیلةالقدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لَیلةالقدر] leylatolqadr یکی از شبهای هفدهم، نوزدهم، بیستویکم، بیستوسوم، و شب بیستوهفتم ماه رمضان که شبی با عزت و شرف است و هرکس در آن عبادت کند عزیز و مکرم شود و دعایش به اجابت مقرون گردد.
-
دیرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dirand ۱. دهر؛ روزگار.۲. (صفت) دراز و دیرباز؛ مدت دراز؛ روزگار دراز.۳. (صفت) دیرکننده و دیرپای؛ بادوام؛ دیرنده: ◻︎ شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی: ۵۴۷).
-
غنودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹غنویدن› qonudan خفتن؛ خوابیدن؛ درخواب شدن؛ آرمیدن: ◻︎ وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی: ۵/۵۳۲)، ◻︎ با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی: ۴۰۰).