کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوضاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوضاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوضاع، جمعِ وَضع] 'o[w]zā' = وضع
-
جستوجو در متن
-
بحرانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بحران) [عربی. فارسی] bohrāni ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی.
-
کان شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kānšenās کسی که به اوضاع معادن و موادی که در آنها است آشنا باشد؛ معدنشناس.
-
کهنه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kohneparast دوستدار اوضاعواحوال و آداب قدیم؛ مرتجع.
-
چپ گرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چپگرای› (سیاسی) [مجاز] čapge(a)rā کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشورش مخالف است.
-
زمانه ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] zamānesāz سازگار با روزگار؛ کسی که با اوضاع و احوال روزگار میسازد و شکایت نمیکند.
-
خاورشناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xāvaršenās کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرقزمین است؛ شرقشناس؛ مستشرق.
-
مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mostašreq کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است؛ خاورشناس.
-
شرق شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šarqšenās مستشرق؛ خاورشناس؛ کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبانها، و آداب ملل مشرقزمین است.
-
ارتجاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ertejā' ۱. بازگشتن به حال اول؛ برگشتن.۲. [مجاز] ضدیت و مخالفت با تجدد جامعه و تمایل به اوضاع قدیمی.
-
اصلاح طلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی] (سیاسی) 'eslāhtalab خواهان تغییرات اساسی در امور کشور به منظور بهبود اوضاع؛ رفرمیست؛ طرفدار اصلاحات. = اصلاحات
-
ایران شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'irānšenās دانشمند و نویسندهای (معمولاً غیر ایرانی) که در مورد اوضاع جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی، و اجتماعی ایران اطلاعات کامل داشته باشد.
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جوّ] jav[v] ۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است؛ اتمسفر.۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط؛ حالوهوا.
-
ژئوپولیتیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: géopolitique] že'opolitik علمی که دربارۀ اوضاع جغرافیایی و سیاسی کشورها و خصوصیات ارضی و سوقالجیشی آنها بحث میکند؛ جغرافیای سیاسی.