کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āvari صاحبیقین؛ باایمان؛ معتقد؛ گرویده: ◻︎ کسی کاو به محشر بُوَد آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۶).
-
زبان آوری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] zabān[']āvari ۱. خوشصحبتی؛ شیرینسخن بودن؛ نیکوبیانی.۲. [قدیمی] گستاخی؛ زباندرازی.۳. [قدیمی] سخنوری: ◻︎ هنر بیار و زبانآوری مکن سعدی / چه حاجت است که گوید شِکر که شیرینم (سعدی۲: ۵۱۵).
-
واژههای همآوا
-
آوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āvari صاحبیقین؛ باایمان؛ معتقد؛ گرویده: ◻︎ کسی کاو به محشر بُوَد آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۶).
-
جستوجو در متن
-
اثارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اثارة] ‹اثاره› [قدیمی] 'esārat ۱. کسی را برانگیختن.۲. جمعآوری، بهویژه جمعآوری اموالی که بهزور از کسی گرفته شده است.
-
مدون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] modavvan ۱. فراهمآوردهشده؛ جمعآوریشده.۲. ویژگی اشعار و مطالبی که جمعآوری کرده باشند.
-
گشاده زبانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gošādezabāni زبانآوری؛ خوشسخنی؛ فصاحت.
-
درافشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] dor[']afšāni بلاغت؛ زبانآوری؛ شیرینزبانی.
-
ذلاقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذلاقة] [قدیمی] za(e)lāqat تیززبان شدن؛ فصیح شدن؛ فصاحت؛ تیززبانی؛ زبانآوری؛ گشادهزبانی.
-
وفادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وفادة] [قدیمی] vefādat ۱. بهرسولی نزد کسی وارد شدن.۲. رسالت؛ پیامآوری.
-
باغدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bāqedār آنکه باغ دارد و پیشهاش جمعآوری و فروش محصولات باغ است؛ صاحب باغ.
-
گزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گزر، گزیره› [قدیمی] gozir چاره؛ علاج: ◻︎ چو جنگ آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بُوَد یا گریز (سعدی: ۵۳).
-
مال گزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] mālgozār کسی که اموالی از محلی جمعآوری کند و به مخدوم خود یا دولت تحویل بدهد.
-
الکترود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: électrode] (فیزیک) 'elect[e(o)]rod رسانایی که نشر و جمعآوری الکترونها را به عهده دارد و در فرآیندهای الکترولیز، لولههای تخلیۀ گاز، و لامپهای الکترونی به کار میرود.