کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آواز› 'āvāze ۱. صیت؛ شهرت: ◻︎ به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان / سه کس برند رسول و غریب و بازرگان (سعدی: ۷۵۱).۲. بانگ؛ صوت.۳. نغمه.
-
آوازه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āvāzexān ‹آوازخوان›۱. کسی که پیشهاش آوازهخوانی است؛ خواننده.۲. کسی که آواز خوب دارد و به همراه آهنگ خوب میخواند.
-
عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āli'(y)āvāze ۱. خوشآواز؛ خوشخوان.۲. بلندآوازه؛ بلندنام؛ نامور؛ مشهور.
-
واژههای همآوا
-
آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آواز› 'āvāze ۱. صیت؛ شهرت: ◻︎ به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان / سه کس برند رسول و غریب و بازرگان (سعدی: ۷۵۱).۲. بانگ؛ صوت.۳. نغمه.
-
جستوجو در متن
-
مغنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مغنیّ] [قدیمی] moqanni آوازهخوان؛ مطرب؛ سرودگوینده.
-
نام آور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مجاز] nām[']āvar دارای نام و آوازه؛ معروف؛ مشهور؛ نامدار.
-
پاتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از هندی] pātar ۱. زن آوازهخوان.۲. رقاصه.
-
صیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sit, seyt آوازه و نام نیک؛ ذکر خیر؛ شهرت نیکو.
-
قوال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qavvāl کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند؛ آوازهخوان؛ نغمهگر.
-
سرودسرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سرودسرای› sorudso(a)rā ۱. آنکه سرود بخواند؛ سرودسراینده.۲. [قدیمی] آوازهخوان؛ مغنی.
-
یکه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yekkexān ویژگی آوازهخوانی که در مجلس بزم تنها بخواند و همکار و همآهنگ نداشته باشد.
-
دم کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دمکنی› damke(a)š ۱. [عامیانه] تشکچهای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ میگذارند.۲. (موسیقی) [منسوخ] آوازهخوانی که به متابعت آوازهخوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند.۳. (موسیقی) [منسوخ] آوازخوان.
-
تغنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqanni ۱. سرود گفتن؛ سرود خواندن؛ شعر را به آواز خواندن.۲. آوازهخوانی.۳. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.