کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āvāč] ‹آوازه، آوا، اوا› 'āvāz ۱. بانگ؛ صوت.۲. نغمه؛ آهنگ.۳. بانگ آهنگین انسان همراه با کلام.
-
خوش آواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xoš[']āvāz دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین.
-
واژههای همآوا
-
آواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āvāč] ‹آوازه، آوا، اوا› 'āvāz ۱. بانگ؛ صوت.۲. نغمه؛ آهنگ.۳. بانگ آهنگین انسان همراه با کلام.
-
جستوجو در متن
-
ترنم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarannom ۱. آواز خواندن؛ زمزمه کردن به آواز خوش.۲. آواز.
-
خوانندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xānandegi شغل و عمل آوازخوان؛ آوازخوانی.
-
زجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zajal آواز.
-
ندا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nedā آواز؛ بانگ.〈 ندا آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] خطاب آمدن.〈 ندا دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] آواز دادن؛ آواز کردن.
-
تغرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqrid ۱. آواز خواندن.۲. پرندۀ خوشآواز.۳. بانگ بلبل.
-
چهچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹چهچهه› čahčah آواز بلبل و سایر پرندگان خوشآواز.〈 چهچه زدن: (مصدر لازم)۱. آواز خواندن پرندگان خوشآواز.۲. (موسیقی) [مجاز] تحریر دادن صدا.
-
خوش الحان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xoš[']alhān خوشآواز.
-
خوش خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošxān = خوشآواز
-
خوش لحن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošlahn = خوشآواز
-
خوش نوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošnavā = خوشآواز