کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ظبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ظبیَة] (زیستشناسی) [قدیمی] zabye آهوی ماده.
-
آف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āf ۱. مهر؛ خور؛ خورشید.۲. آهوی مشک.
-
تیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: تَیس، جمع: تُیُوس و اََتیاس] (زیستشناسی) [قدیمی] teys ۱. بُز نَر.۲. آهوی نر.
-
مشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹مشگ› mo(e)šk مادۀ خوشبو و سیاهرنگی که در ناف آهوی مشک تولید میشود. = آهو 〈 آهوی مشک〈 مشک سارا: [قدیمی] مشک خالص و بیغش؛ مشک ناب.
-
نافه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nāfak] nāfe ۱. نافمانند؛ مانند ناف.۲. (زیستشناسی) کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج میشود.۳. [مجاز] مادهای که در ناف آهوی مشک جمع میشود؛ مشک.
-
مژدگانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مژدگان› moždegāni انعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند: ◻︎ مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ: ۳۶۰).
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhōk] [قدیمی] 'āhu ۱. عیب؛ نقص: ◻︎ بیآهو کسی نیست اندر جهان / تنوجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی: ۷/۲۰۹)، ◻︎ جز آنکس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱: ۱۳۳).۲. گناه؛ خبط؛ خطا؛ تقصیر.
-
یارب
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: یا ربّ] yārab[b] ۱. پروردگارا؛ ای خدا.۲. هنگام دعا، ناله به درگاه خدا، یا تعجب گفته میشود: یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهیسرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ: ۷۷۲).
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhūk، جمع: آهوان] (زیستشناسی) 'āhu پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهو...
-
ختایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ختا، سرزمینی در ترکستان شرقی قدیم) xetay(')i ۱. از مردم ختا.۲. (اسم) طرحی به شکل گل، غنچه، شاخه، برگ، و خطوط منحنی که در هنرهای تزئینی، مانند قالی، کاشی، و تذهیب به کار میرود.۳. (اسم) نوعی آجر، کوچکتر از آجر نظامی.۴. [قدیمی]...
-
جرگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ja(o)rge ۱. تعدادی از افراد یا اشیا؛ حلقه؛ دسته؛ گروه؛ جرگ.۲. [قدیمی] عدهای سپاهی یا شکارچی که در صحرا شکار را محاصره کنند: ◻︎ چشم او در جرگه دارد آهوی عقل مرا / حد مجنون کی بُوَد داخل شدن در جرگ من (مسیح کاشی: لغتنامه: جرگه).
-
تعقید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'qid ۱ سخن را پیچیده و درهم کردن.۲. (ادبی) پیچیدگی شعر یا نثر بهسبب کلمات و کنایات دور از ذهن.۳. [قدیمی] گره زدن.〈 تعقید لفظی: (ادبی) پیچیدگی شعر یا نثر بهسبب الفاظ دشوار و درهم بودن کلمات و ضمایر، مانندِ این شعر: آهوی...