کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ان کسی که پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) 'ān برای اشاره به دور یا شخص غایب به کار میرود. Δ تنها در صورت همراه شدن با یک اسم نقش صفت را میپذیرد.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آنات] 'ān لحظۀ کوتاه؛ اندکی از زمان؛ دَم.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ān ۱. نشانۀ زمان: صبحگاهان.۲. نشانۀ زمان.۳. نشانۀ صفت: گریان.۴. نشانۀ جمع: زنان، زنوان، سالیان.
-
ان شااللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی (= اگر خدا بخواهد)] 'enšā'allāh در هنگام اعلام تصمیم به کاری یا دادن وعدهای برای اظهار امیدواری گفته میشود.
-
هر آن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] har'ān هروقت؛ هرلحظه؛ هردم.
-
جستوجو در متن
-
ماست بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) māstband کسی که ماست مایه بزند؛ کسی که ماست درست میکند.
-
سبک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokdast ۱. کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد؛ چابکدست؛ تنددست؛ تندکار.۲. کسی که در کارهایی که با دست انجام میدهند چستوچابک باشد.۳. کسی که بیسبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند.۴. کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد...
-
نوشاننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nušānande کسی که آب یا شراب به کسی بخوراند.
-
محکوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mahkum ۱. (حقوق) کسی که حکم بر ضرر او صادر شده؛ دادباخته.۲. کسی که مجبور به تحمل وضعیتی است.۳. [مقابلِ حاکم] کسی که به او دستور یا حکم میدهند.۴. کسی که در مناظره یا بحثی مجاب شود.
-
متحصن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَحصّن] mote(a)hassen ۱. کسی که برای اعتراض یا در امان ماندن به جایی پناه برده است.۲. [قدیمی] کسی که در پناه کسی درآمده است.
-
بدگمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badgo(a)mān بدبین؛ کسی که گمان بد ببرد؛ کسی که دربارۀ دیگری گمان بد بکند.
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) biyābāngard ۱. کسی که در بیابانها میگردد.۲. کسی که در بیابان زندگی میکند.۳. چادرنشین.
-
کامروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] kāmravā کسی که به مراد و مقصود خود رسیده؛ کسی که به کام دل زندگی کند؛ کامیاب؛ خوشبخت.
-
گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گنهکار› gonāhkār کسی که گناه کرده؛ کسی که کار زشت از او سر زده باشد.