کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگیختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹انگختن، انگیزیدن› 'angixtan ۱. واداشتن.۲. تحریک کردن؛ شوراندن.۳. پدید آوردن.۴. نقش برجسته ساختن.۵. زنده کردن دوباره.۶. [قدیمی] جنباندن از جای؛ به جنبش آوردن.۷. [قدیمی] برجهانیدن؛ بلندکردن.
-
جستوجو در متن
-
انگختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'angextan = انگیختن
-
انگیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'angizidan = انگیختن
-
تفتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taftin فتنه انگیختن؛ فتنه افکندن؛ آشوب کردن؛ فتنه برپا کردن.
-
افتتان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eftetān ۱. در فتنه افتادن.۲. در فتنه انداختن؛ فتنه انگیختن.
-
تضریب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tazrib ۱. سخت زدن.۲. دوبههمزنی کردن؛ فتنه انگیختن.۳. چیزی را با چیزی دیگر مخلوط کردن.
-
بعث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ba's ۱. انگیختن؛ برانگیختن؛ به کاری واداشتن.۲. [قدیمی] زنده کردن مردگان.۳. (اسم) [قدیمی] قیامت.
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: krta] gard ۱. ذرات ریز خاک که به هوا برود؛ غبار.۲. خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد؛ غبار.۳. خاک.۴. [قدیمی] زمین.۵. [قدیمی، مجاز] قبر.۶. [قدیمی، مجاز] فایده.۷. [قدیمی، مجاز] رد؛ اثر.۸. [قدیمی، مجاز] غم.〈 گرد انگیختن: (مصدر م...
-
انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ انگیختن) 'angiz ۱. = انگیختن۲. انگیزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اسبانگیز، اسفانگیز، شورانگیز، طربانگیز، غمانگیز، فتنهانگیز.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] انگیزه.
-
لشکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) laškar ۱. قسمتی از ارتش که عدۀ افراد آن در حدود دوازدههزار نفر است.۲. گروه بسیار از سپاهیان؛ سپاه.〈 لشکر انگیختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] حرکت دادن لشکر؛ برانگیختن لشکر به جنگ.〈 لشکر جرار: لشکر آراسته و انبوه و بسیار.〈 لشک...
-
غوغا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَوغاء] qo[w]qā ۱. دادوفریاد؛ خروش.۲. مردم بسیار و درهمآمیخته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] مردم آشوبطلب.〈 غوغا انگیختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غوغا کردن〈 غوغا برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غوغا کردن〈 غوغا کردن: (م...
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātarš, ātaš] ‹آتیش، آدیش› 'ātaš ۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آت...
-
فتنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فتنَة، جمع: فِتَن] fetne ۱. فساد؛ تباهی.۲. شورش.۳. آشوب؛ شلوغی.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون؛ عاشق: ◻︎ فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷).۵. (صفت) فتنهجو؛ آشوبگر: ◻︎ چشمان ...
-
پوزش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از پوزیدن) puzeš ۱. عذر؛ معذرت؛ اعتذار؛ عذرخواهی؛ درخواست عفو و گذشت: ◻︎ به پوزش برفت از پس شهریار / چون آمد به نزدیکی رودبار (فردوسی: ۲/۴۴۸)، ◻︎ اگر پوزش نکو باشد ز کهتر / نکوتر باشد آمرزش ز مهتر (فخرالدیناسعد: ۳۱۳).۲. [قدیمی] فروتنی.&lan...