کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشتنگاری دِنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'angoštpič ۱. هرچیز غلیظ و سفت نظیر عسل و شیره که دور انگشت پیچیده شود.۲. نوعی شیرینی خشک به شکل ورقههای لوله شده که با خمیر شیرینی، خاک قند، هل، گلاب، و زاج سفید درست میکنند.۳. [قدیمی] عهد؛ پیمان.۴. [قدیمی] شرط.۵. [قدیمی، مجاز] دستآویز...
-
انگشت شمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'angoštšomār ۱. [مجاز] کم؛ اندک؛ معدود.۲. آنچه تعدادش از عدد انگشتان دست بیشتر نباشد.
-
انگشت کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] 'angoštkeš = انگشتنما
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'angoštnešān = انگشتنما
-
انگشت نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] 'angoštna(e,o)mā ۱. کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند؛ معروف؛ مشهور.۲. کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد.
-
پنج انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) panj[']angošt ۱. (زیستشناسی) = انگشت۲. آلت چوبی که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ انگشته؛ چارشاخ.۳. (زیستشناسی) درختچهای با برگهای پنجهای شبیه برگ شاهدانه و گلهای زیبا بهصورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش ...