کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انصاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نصف] [قدیمی] 'ansāf خدمتگزارها.
-
انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ensāf ۱. داد دادن؛ عدلوداد کردن.۲. راستی کردن.۳. به نیمه رسیدن.۴. میانهروی.۵. (قید) [قدیمی] انصافاً؛ حقیقتاً.
-
واژههای مشابه
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'ensāf ستمکار؛ ظالم؛ بیدادگر.
-
جستوجو در متن
-
نصفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نصفة] [قدیمی] nasafat انصاف؛ عدل؛ داد.
-
منصفانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] monsefāne از روی عدل و انصاف؛ عادلانه.
-
تناصف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāsof ۱. نسبت به یکدیگر انصاف داشتن.۲. تمام حق خود را گرفتن.۳. با هم نصف کردن.
-
عدالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عَدالة] 'e(a)dālat ۱. عادل بودن؛ انصاف داشتن؛ دادگر بودن.۲. هماهنگی؛ تعادل.
-
الحق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [عربی] 'alhaq[q] حقیقتاً؛ راست و بیشک؛ بهراستی: ◻︎ نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند (سعدی۲: ۴۲۰).
-
محابا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: مُحاباة] mohābā ۱. طرفداری.۲. طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف.۳. ملاحظه.۴. ترس.
-
قچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) [قدیمی] qoč = قوچ: ◻︎ از غایت انصاف تو در خطهٴ عالم / با گرگ، قُچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی: ۵۷).
-
نادرویش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nādarviš ۱. آنکه درویش نباشد.۲. کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند.۳. آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند.
-
ناسپاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāsepās کسی که احسان و نیکویی و خدمتی را که دربارۀ او میکنند منظور نداشته باشد و قدر نداند؛ حقنشناس: ◻︎ گر انصاف خواهی سگ حقشناس / به سیرت بِه از مردم ناسپاس (سعدی۱: ۱۲۵).
-
حق شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqšenās ۱. خداشناس.۲. کسی که معتقد به حقیقت و راستی است.۳. آنکه حق نعمت یا خدمت و مساعدت کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند: ◻︎ گر انصاف خواهی، سگ حقشناس / به سیرت بِه از مردم ناسپاس (سعدی۱: ۱۲۵).