کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندرونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندرونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اندرون) 'andaruni ۱. مربوط به اندرون؛ داخلی؛ درونی.۲. باطنی؛ قلبی.۳. (اسم) = اندرون۴. (اسم) ساکن اندرون.
-
جستوجو در متن
-
داخلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به داخل) [عربی. فارسی] dāxeli درونی؛ اندرونی.
-
حرم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] haramxāne حرمسرا؛ اندرون سرای؛ اندرونی.
-
تویی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تو tu) tuy(')i ۱. درونی؛ اندرونی.۲. (اسم) تیوب.
-
بیرونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بیرون) [مقابلِ اندرونی] biruni ۱. مربوط به بیرون: واکنشهای بیرونی.۲. خارجی؛ ظاهری.۳. (اسم) [مقابلِ اندرونی] قسمتی در خانه که به اندرونی وصل میشد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود.
-
حرم سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹حرمسرای› haramsarā محلی در خانۀ پادشاهان و بزرگان که جایگاه اقامت زنان و دختران بوده است؛ اندرونی.
-
سراچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ سرای] ‹سرایچه› [قدیمی] sarāče ۱. سرای کوچک؛ خانۀ کوچک.۲. خانۀ اندرونی.
-
حرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haram ۱. گرداگرد مزار امامان یا اماکن مقدس.۲. قسمتی از خانۀ اعیان که تحت حمایت مرد بوده است و اهل و عیال وی در آن اقامت داشتند؛ اندرونی؛ حرمسرا.۳. [مجاز] همسر یا دختران مرد که در اندرونی زندگی میکنند.۴. [قدیمی، مجاز] کعبه.
-
اندرون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: andarōn، مقابلِ بیرون] ‹اندو› 'andarun ۱. درون؛ میان و داخل چیزی.۲. باطن؛ ضمیر.۳. خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود؛ اندرونی.۴. (حرف اضافه) در.
-
خواجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xāje ۱. مردی که خایهاش را کشیده باشند؛ خصی.۲. مردی با این ویژگی که در حرمسرا یا اندرونی بزرگان خدمت میکرده.۳. [قدیمی] صاحب؛ بزرگ؛ آقا؛ مهتر؛ سَرور؛ خداوند.۴. [قدیمی] مالدار؛ دولتمند.۵. [قدیمی] شیخ.