کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [پهلوی: andar] [قدیمی] 'andar ۱. در؛ تو؛ درونِ؛ در میانِ.۲. (پیشوند) بر سر افعال درمیآید: اندرآمدن (درآمدن)، اندرافتادن (درافتادن).۳. (پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمیآید و معنی خوانده یا ناتنی میدهد: پدراندر (پدرخوا...
-
واژههای مشابه
-
دخت اندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] doxt[']andar = دختراندر
-
جستوجو در متن
-
کاندر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + حرف اضافه) [مخففِ که اندر] [قدیمی] kandar که اندر.
-
کاندران
فرهنگ فارسی عمید
[مخففِ که اندر آن] [قدیمی] kandarān که اندر آن.
-
کاندرین
فرهنگ فارسی عمید
[مخففِ که اندر این] [قدیمی] kandarin که اندر این.
-
زن پدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zanpedar نامادری؛ مادراندر.
-
پرنون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنون، پرنو، برنو› [قدیمی] parnun = پرنیان: ◻︎ نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران: ۳۳۳).
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آستان] [قدیمی] setān آستانه؛ درگاه؛ درگه؛ جلو در خانه؛ کفشکن: ◻︎ به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به جای ساروج اندر ستانهاش دُرَر (فرخی: ۱۲۹ حاشیه).
-
چاکری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čākeri نوکری؛ بندگی: ◻︎ چنین داد پاسخ که من چاکرم / اگر چاکری را خود اندرخورم (فردوسی: ۲/۵۲).
-
زاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] zāre = زاری: ◻︎ هزار زاره کنم نشنوند زاری من / به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم (دقیقی: ۱۰۳).
-
روزی مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] ruzimand برخوردار: ◻︎ آنکه دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزیمند (انوری: ۶۲۰).
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhōk] [قدیمی] 'āhu ۱. عیب؛ نقص: ◻︎ بیآهو کسی نیست اندر جهان / تنوجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی: ۷/۲۰۹)، ◻︎ جز آنکس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱: ۱۳۳).۲. گناه؛ خبط؛ خطا؛ تقصیر.
-
سیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فسیله› [قدیمی] sile گلۀ گاو، گوسفند، آهو یا اسب؛ گله؛ رمه: ◻︎ به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس / به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله (فرخی: ۳۴۹).