کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نَجْم] 'anjom = نجم
-
جستوجو در متن
-
مزاج شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] me(a)zājšenās آنکه به مزاج و طبیعت و اخلاق دیگران آشنا باشد؛ مزاجدان: ◻︎ انجم چرخ را مزاجشناس / طبعها را به هم گرفته قیاس (نظامی۴: ۶۵۸).
-
ترازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tarāzūk] tarāzu ابزاری که چیزی را در آن میگذارند و وزن آن را معیّن میکنند.=ترازوی انجم: (نجوم) [قدیمی] اسطرلاب.=ترازوی زر: [قدیمی، مجاز] خورشید.
-
نجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] najm ۱. پنجاهوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۲ آیه؛ والنّجم.۲. [جمع: نُجوم و اَنجم] [قدیمی] ستاره؛ کوکب.۳. [جمع: نُجوم] [قدیمی] قسط.
-
غرابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غَرابة] qa(e)rābat ۱. شگفت و تعجبانگیز بودن.۲. دور از ذهن بودن؛ غیر مٲلوف بودن.۳. [قدیمی] دور بودن؛ دوری از وطن.〈 غرابت کلمه: (ادبی) در معانی، غیرمٲنوس و غریب بودن کلمه، چنانکه بیشتر مردم معنای آن را ندانند، مانند کلمۀ «فرخ...
-
طرف دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tarafdār ۱. [مجاز] جانبدار؛ حامی.۲. [قدیمی] حاکم.۳. [قدیمی] سرحددار؛ مرزدار؛ مرزبان.〈 طرفدار انجم: [قدیمی، مجاز] آفتاب.〈 طرفدار پنجم: [قدیمی، مجاز]۱. مریخ.۲. پادشاه ترکستان.
-
شاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāh] šāh ۱. کسی که بر کشوری پادشاهی میکند؛ پادشاه؛ سلطان؛ شهریار؛ صاحب تاجوتخت؛ تاجور.۲. بهترین (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاهبیت.۳. مهمترین؛ اصلی؛ بزرگترین (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاهراه، شاهپر، شاهتیر.۴. (ورزش) در شطرنج، مهمتری...
-
صلح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] solh ۱. (سیاسی) دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد.۲. (حقوق) عقدی که در آن کسی ملکی، مالی، یا حقی از خود را به دیگری واگذار میکند و میبخشد.۳. (اسم مصدر) دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حلوفصل کردن؛ آشتی؛ سازش.〈 صلح کردن: (مصدر ل...