کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انجام شده با دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انجام پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'anjāmpazir قابل انجام شدن؛ انجامشدنی؛ عملی.
-
راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رهانجام› [قدیمی] rāh[']anjām ۱. اسباب سفر؛ زاد و راحله؛ لوازم مسافرت.۲. مرکب.۳. قاصد و پیک.
-
ره انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راهانجام› [قدیمی] rah[']anjām اسبتندرو: ◻︎ تنوری چنین گرم دربندمان / رهانجام را گرمتر کن عنان (نظامی: لغتنامه: رهانجام).
-
نیک انجام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nik[']anjām کسیکه آخر و عاقبت کارش خوب باشد؛ خوشعاقبت.
-
جستوجو در متن
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازه، یاز› [قدیمی] bāz ۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ◻︎ شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو م...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...
-
دست ریس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] dastris ریسمان یا نخی که با دست ریسیده شده باشد.
-
دست باف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastbāf ۱. ویژگی پارچهای که با دست بافته شده باشد.۲. (اسم، صفت فاعلی) بافندهای که پارچه را با دست ببافد.
-
دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastpič ۱. آنچه با دست پیچیده و بسته شده باشد.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] دستاویز؛ بهانه.
-
دست ورزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] dastvarzi اشتغال به کارهایی که با دست انجام داده میشود؛ عمل دستورز.
-
سبک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokdast ۱. کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد؛ چابکدست؛ تنددست؛ تندکار.۲. کسی که در کارهایی که با دست انجام میدهند چستوچابک باشد.۳. کسی که بیسبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند.۴. کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد...
-
دست ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastsāz آنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد: ◻︎ هر مائدهای که دستساز فلک است / یا بینمک است یا سراسر نمک است (خاقانی: ۷۰۴).
-
دست کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dastkār ۱. کاردستی؛ هرچیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد.۲. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] همکار و همدست و دستیار.
-
چپ دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čapdast کسی که بیشتر با دست چپ کار میکند؛ آنکه با دست چپ بهتر کار میکند؛ چپبال.