کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبوهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبوهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ambuhi فراوانی؛ کثرت.
-
جستوجو در متن
-
زحام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zehām انبوهی کردن؛ به هم فشار آوردن و جا تنگ کردن بر یکدیگر.
-
مزدحم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mozdahem ازدحامکننده؛ انبوهیکننده.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: bār] bār ساحل؛ کنار؛ جای انبوهی و بسیاریِ چیزی: جویبار، دریابار، رودبار، زنگبار، هندوبار.
-
تزاحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazāhom ۱. انبوهی کردن.۲. گرد آمدن مردم در یک جا و به هم فشار آوردن.
-
مزاحمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مزاحَمة] mozāhemat ۱. تنگ گرفتن بر کسی؛ اذیت کردن.۲. [قدیمی] انبوهی کردن.
-
غمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَمرَة، جمع: غَمَرات و غِمار] [قدیمی] qamre ۱. شدت؛ دشواری؛ سختی.۲. محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی.
-
تراکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarākom ۱. روی هم جمع شدن؛ انباشته شدن؛ انبوه شدن؛ بر روی هم گرد آمدن و توده شدن.۲. انبوهی.
-
لشکرستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] laškarestān, laškarsetān لشکرگاه؛ جای انبوهی لشکر: ◻︎ ز بانگ تبیره به بربرستان / تو گفتی زمین گشت لشکرستان (فردوسی: ۲/۷۱).
-
تکاثف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] takāsof ۱. بر هم نشستن و انبوه شدن.۲. انبوهی و ستبری.۳. (فیزیک) [منسوخ] چگالی؛ جرم حجمی.
-
ترافیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: traffic] terāfik ۱. عبورومرور وسایل نقلیه؛ حملونقل.۲. انبوهی وسایل نقلیه در خیابان و جاده که در امر عبورومرور اختلال ایجاد میکند.
-
زحمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زحمة] zahmat ۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.〈 زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.〈 زحمت کشیدن: (مصدر لاز...
-
جنگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] jangal ۱. زمین پهناور که از درختان انبوه و بیشمار پوشیده شده و دارای نهرها و جویبارها باشد.۲. [عامیانه، مجاز] آنچه در انبوهی یا بینظمی همانند جنگل است.
-
زار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) zār کثرت، انبوهی، و جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بنفشهزار، پنبهزار، چمنزار، ریگزار، سمنزار، شنزار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لالهزار، لجنزار، مَرغزار، نمکزار، یونجهزار.