کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹انبُه› 'ambuh ۱. پر.۲. بسیار.۳. پیچیده؛ درهم.۴. یکجاجمعشده؛ بههمپیوسته.
-
جستوجو در متن
-
انبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ انبوه] [قدیمی] 'amboh = انبوه
-
کشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گشن› [قدیمی] kaš[a]n پر؛ انبوه؛ بسیار.
-
درغیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] darqiš انبوه؛ فراوان؛ بسیار.
-
متراکم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَراکم] mote(a)rākem رویهمجمعشده؛ انبوه؛ فشرده.
-
جمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمَّة، مؤنثِ جم] [قدیمی] jamme جماعت انبوه از مردمان.
-
پکیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] pokide ۱. بادکرده.۲. انبوه.
-
بلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بامه› [قدیمی] balme ۱. ریش بلند و انبوه.۲. (صفت) ویژگی مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد.
-
پرپشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porpošt ویژگی گیاه یا مویی که بسیار نزدیکبههم روییده باشد؛ انبوه.
-
دارگروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dārgoruh جنگلی که دارای درختان ستبر و انبوه باشد.
-
انباشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) 'ambāšte ۱. انبارده؛ رویهمریخته؛ انبوهشده.۲. پرکرده.
-
متکاثف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motakāsef ۱. ستبر.۲. برهمنشسته؛ انبوه.
-
غیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اغیال] [قدیمی] qil درختان انبوه و درهمپیچیده؛ بیشه؛ جنگل.
-
کثافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کَثافة] ke(a)sāfat ۱. چرک بودن.۲. پلیدی.۳. [قدیمی] انبوه شدن؛ درهم شدن؛ ستبر شدن.