کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امیخته با ناز و تکبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āmixte درهمریخته؛ درهمکرده؛ درهمشده؛ مخلوط.
-
جستوجو در متن
-
فیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] firande کسی که با ناز و تکبر حرکت کند؛ خرامنده.
-
تشمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašammor ۱. بهسرعت رفتن؛ گذشتن.۲. با ناز و تکبر خرامیدن و رفتن.۳. آمادۀ کاری شدن
-
تبختر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tabaxtor ۱. تکبر؛ خودنمایی.۲. [قدیمی] با خودنمایی و برازندگی راه رفتن؛ به ناز و غرور خرامیدن.
-
گرازنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gorāzande کسی که از روی ناز و تکبر راه میرود؛ خرامنده: ◻︎ دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزهشیر (نظامی۵: ۸۲۳).
-
فیریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] firidan خرامیدن؛ با ناز و تکبر راه رفتن: ◻︎ زاین و زآن چند بُوَد بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی: مجمعالفرس: فیریدن).
-
دامن کشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dāmankešān ۱. آنکه از روی ناز و غرور و تکبر حرکت کند؛ رونده به نازوخرام.۲. (قید) در حال کشیدن دامن؛ در حال خرامیدن با ناز و غرور: ◻︎ او میرود دامنکشان، من زهر تنهایی چشان / دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود (سعدی۲: ۴۳۹).
-
خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xa(o)rāmande ویژگی کسی که با ناز و وقار و بهزیبایی راه میرود.
-
سرگرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] sargerāni ۱. سرسنگینی.۲. ناخوشنودی.۳. تکبر و خودپسندی: ◻︎ گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانیست قدر بلند (سعدی۱: ۱۱۶)، ◻︎ چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ: ۳۲۲).
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] qer جنبش و تکان عضوی از بدن از روی ناز یا در حالت رقص.〈 قر دادن: (مصدر لازم) [عامیانه] تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن.〈 قروغربیله: [عامیانه] تکان دادن کمر و سرین در حالت رقص؛ قر کمر.〈 قروغمزه: [عامیانه] ناز ...
-
اختیال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'extiyāl ۱. تکبر کردن؛ گردنکشی و بزرگمنشی کردن.۲. خرامیدن و با جاهوجلال راه رفتن.۳. خیال کردن.
-
چم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čam ۱. پیچوخم.۲. نظم؛ قاعده.۲. آراستگی.۳. [قدیمی] جرم؛ گناه.〈 چموخم: [عامیانه]۱. پیچوخم.۲. [مجاز] ریزهکاری.۳. [مجاز] رفتار با ناز و خرام؛ خرام؛ ناز.〈 بهچم: [قدیمی] آراسته و منظم.
-
چمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: čamitan] [قدیمی] čamidan ۱. راه رفتن به ناز و خرام؛ خرامیدن.۲. راه رفتن؛ حرکت کردن: ◻︎ نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱: ۱۸۳).۳. خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز: ◻︎ چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخ...
-
کرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرشم› kerešme ۱. ناز.۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.