کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امتحان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امتحان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emtehān ۱. آزمون؛ آزمایش.۲. سؤال کردن از دیگری بهصورت کتبی یا شفاهی به منظور سنجش اطلاعات او.۳. آزمایش چیزی به منظور بررسی کارایی یا تناسب آن.
-
جستوجو در متن
-
ممتحن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] momtahan امتحانشده؛ آزمودهشده.
-
رفوزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: refusé] rofuze ردشده؛ مردود در امتحان.
-
ممتحنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ممتحنَة] momtahene ۱. شصتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۳ آیه؛ امتحان؛ مودّت؛ مرٲة.۲. (صفت) امتحانکننده.
-
ممتحن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] momtahen امتحانکننده؛ آزمایشکننده؛ آزماینده.
-
دانش آزما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dāneš[']āz[e]mā آزمایندۀ دانش؛ امتحانکنندۀ علمودانش.
-
طبع آزمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] tab'[']āzmāy(')i امتحان طبع شعر؛ آزمایش قریحۀ شاعری.
-
غذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ غِذاء] [قدیمی] qezi =غذا: ◻︎ تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی: ۴۹۷).
-
آزمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āzmutan] ‹آزماییدن› 'āz[e]mudan ۱. آزمایش کردن؛ امتحان کردن.۲. تجربه کردن.۳. خوبی و بدی چیزی را سنجیدن؛ وارسی کردن.۴. تمرین کردن.
-
آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āz[e]mude ۱. آزمایششده؛ امتحانشده.۲. تجربهشده.۳. سنجیده.۴. مجرب؛ کاردیده؛ ورزیده؛ باتجربه.
-
آزمونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) 'āz[e]mune ۱. لولههایی که در آزمایشگاه هنگام آزمایش به کار میبرند؛ لولۀ امتحان.۲. سئوالهای چندگزینهای برای سنجیدن دانش کسی؛ تست.
-
گز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gaz گس؛ زمخت: ◻︎ چند پختی تلخ و تیز و شور گز / این یکیبار امتحان شیرین بپز (مولوی: ۷۵۹).
-
محک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِحکّ] ma(e)hak[k] ۱. سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند؛ سنگ زر.۲. [مجاز] وسیلهای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی.
-
تست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: test] test ۱. آزمایش؛ امتحان؛ محک.۲. پرسشها یا تمرینهایی که برای آزمایش هوش و استعداد و میزان اطلاعات یک فرد یا یک دسته طرح شود.