کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الف و دال و میم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
الف داغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] [عامیانه] 'alefdāq خطی که به شکل الف از اثر داغ یا تازیانه در پوست بدن پدید آید.
-
جستوجو در متن
-
دال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dālman] ‹دالمن› (زیستشناسی) [قدیمی] dāl = کرکس: ◻︎ مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و دالان (ناصرخسرو۱: ۵۲۹).
-
میم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mime] (هنر) mim نوعی نمایش که در آن بازیگر بدون آنکه سخن بگوید، با انجام حرکات خاص، احساسات و عواطف خود را بیان میکند.
-
دال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دالّ] dāl[l] ۱. دلالتکننده و راهنماییکننده؛ راهنماینده.۲. [مقابلِ مدلول] (منطق) امری که بهوسیلۀ آن علم به امر دیگر حاصل شود.
-
جم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمّ] (ادبی) jam[m] در عروض، سقوط میم و تای مفاعلتن که فاعلن بماند و آن را اجم خوانند.
-
خجل سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xe(a)jelsār = خجالتزده: ◻︎ خجلسارم از بس نوا و نوالش / کنون زآن نوال و نوا میگریزم (خاقانی: ۹۰۵)، ◻︎ نزد رئیس چون الف کوفی آمدم / چون دال سرفکنده خجلسار میروم (خاقانی: ۸۹۸).
-
دالبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dālbor نوعی کنگرهدوزی یا برش به شکل حرف دال (د) یعنی دالهای متصل به یکدیگر که در حاشیۀ لباسهای زنانه و بچگانه و پیشپرده و امثال آن میزنند.
-
تخنیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxniq ۱. خفه کردن؛ فشار دادن گلوی جانداری تا خفه شود.۲. (ادبی) در عروض، انداختن میم مفاعیلن که فاعیلن بشود و بهجای آن مفعولن بگذارند.
-
ازآن کجا
فرهنگ فارسی عمید
(قید، حرف) [قدیمی] 'az[']ānkojā = زیرا: ◻︎ تنم خمیده چو ذال است ازآنکجا زلفت / به دال ماند و خالت چو نقطه بر سر ذال (امیرمعزی: لغتنامه: ازآنکجا).
-
دلتا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] deltā ۱. چهارمین حرف الفبای یونانی مطابق دال به شکل Δ.۲. (جغرافیا) قطعۀ خاک سهگوش و جزیرهمانند که در مصب رود به دلیل رسوب مواد سیلابی تشکیل میشود.
-
دالت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دالّة، مؤنثِ دال] ‹داله› [قدیمی] dāllat ۱. =دالdāl[l]۲. (اسم مصدر) جرئت؛ گستاخی.۳. (اسم مصدر) قرب و منزلت.
-
ادغام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'edqām ۱. درآمیختن چیزی در چیزی؛ در هم کردن.۲. (زبانشناسی) ترکیب کردن دو حرف هممخرج و بهصورت مشدد درآوردن آن، مانندِ «بتّر» که در اصل «بدتر» بوده، و «تا» و «دال» را در هم ادغام کردهاند.
-
توجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوجیه] to[w]jih ۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.۲. دلیلی که به این منظور آورده میشود.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.۴. (ادبی) در بدیع، سخن گفتن به ن...
-
ردف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرداف] (ادبی) redf در قافیه، حروف علۀ ساکن (الف، واو، ی) پیش از حرف روی، مانند ā در حساب و کتاب، u در شکور و صبور، و i در حسیب و نصیب.