کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفنجیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الفنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹الفختن، الفغدن، الفاختن، الفندن، الفیدن› [قدیمی] 'alfanjidan جمع کردن؛ گرد آوردن؛ اندوختن: ◻︎ خوی نیکو و داد را بلفنج / کاین دو سیرت ز خوی احرار است (ناصرخسرو: ۲۸۵)، ◻︎ میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست از هزار اندکی (ابوشکو...
-
جستوجو در متن
-
الفندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'alfandan = الفنجیدن
-
الفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'alfidan = الفنجیدن
-
الفختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'alfaxtan = الفنجیدن: ◻︎ آنکه مرادش درم الفختن است / پیشهٴ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱: ۱۰۰)، ◻︎ رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی: لغت فرس۱: الفخت حاشیه).
-
الفنج
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ الفنجیدن) [قدیمی] 'alfanj ۱. = الفنجیدن۲. اندوزنده؛ گردکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ ز الفنجِ دانش دلش گنج بود / جهاندیدۀ دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).۳. (اسم مصدر) ذخیره کردن؛ اندوختن.