کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افکن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ افکندن) 'afkan ۱. = افکندن۲. افکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرتوافکن، سنگافکن، شیرافکن، مردافکن.
-
واژههای مشابه
-
بمب افکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی. فارسی] (نظامی) bomb[']afkan نوعی هواپیمای جنگی که بمبها را روی هدفهای نظامی میاندازد.
-
پی افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pey[']afkan بنیانگذار؛ بنیادنهنده؛ پیافکننده.
-
پیل افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pil[']afkan آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد؛ نیرومند؛ پیلافکننده: ◻︎ چه صعبرودی، دریانهاد و طوفانسیل / چه منکرآبی، پیلافکن و سواراوبار (فرخی: ۶۳).
-
سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāye'afkan آنکه یا آنچه بر کسی یا بر چیزی سایه بیفکند؛ سایهافکننده؛ سایهاندازنده؛ سایهانداز؛ سایهگستر.
-
جستوجو در متن
-
پیل اوژن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹فیلاوژن› [قدیمی] pil[']o[w]žan قوی و نیرومند که پیل را بر زمین بزند؛ پیلافکن.
-
ناوک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] nāvak[']andāz آن که با کمان تیر بیندازد؛ ناوکافکن؛ تیرانداز.
-
نخجیربانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] naxjirbāni صیادی: ◻︎ درختافکن بُوَد کمزندگانی / به درویشی کشد نخجیربانی (نظامی۲: ۳۲۶)
-
چشم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) če(a)šm[']andāz ۱. مساحتی از صحرا یا دامنۀ کوه که چشم همۀ آن را ببیند.۲. منظره؛ دورنما؛ چشمافکن.۳. منظرۀ وسیع باصفا.
-
پیروی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) peyra(o)vi ۱. از پی کسی رفتن؛ دنبال کسی روان شدن.۲. متابعت: ◻︎ حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردمافکنتر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
-
افرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افراغ› (زیستشناسی) 'afrā درختی شبیه درخت چنار، پرشاخوبرگ و سایهافکن با برگهای پنجهای و دارای بریدگی بسیار که بلندیش تا ۲۰ متر میرسد و چوب آن در مبلسازی به کار میرود.
-
عنان پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'enānpič ۱. آنکه عنان اسب را میپیچاند.۲. [مجاز] سوار ماهر: ◻︎ عنانپیچ و اسپافکن و گرزدار / چو من کس ندیدی به گیتی سوار (فردوسی: ۱/۲۳۱).
-
سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyedār آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).