کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'afšān ۱. پراکنده؛ پریشان: زلف افشان.۲. (بن مضارعِ افشاندن) = افشاندن۳. افشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشافشان، بذرافشان، دُرافشان، شکرافشان، گلافشان.۴. افشاندن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرافشان.
-
واژههای مشابه
-
گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلفشان، گلافشاننده› [قدیمی] gol[']afšān ۱. افشانندۀ گل.۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
-
جان افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jān[']afšān =جانفشان
-
دامن افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دامنفشان› [قدیمی، مجاز] dāman[']afšān ترککننده.
-
دست افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dast[']afšān ۱. [مجاز] در حال رقص و نشاط و دست افشاندن.۲. (صفت مفعولی) [قدیمی] ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود.
-
جستوجو در متن
-
دامن فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dāmanfešān =دامنافشان
-
گلبیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلبیزنده› [قدیمی، مجاز] golbiz گلافشان؛ گلریز.
-
بهارافشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bahār[']afšān ۱. شکوفهپاشان.۲. گلافشان.
-
گلریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golriz ۱. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.۲. (صفت) [قدیمی] گلریزنده؛ گلافشان.
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: douche] duš شیر آب حمام که دارای سوراخهای ریز است و آب را بهصورت افشان، از بالا به روی تن شخص میریزد.
-
غلاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلاله، گلاله› [قدیمی] qolāle زلف؛ دستۀ موی؛ کاکل: ◻︎ جهان شد از نفحات نسیم مشکافشان / چنانکه از دم مجمر غلالهٴ جانان (کمالالدین اسماعیل: ۷۷).
-
چهارشاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چارشاخ› (کشاورزی) ča(ā)hāršāx وسیلهای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیدهشده؛ غلهبرافشان؛ انگشته؛ هسک؛ چک؛ چج؛ هید؛ افشون؛ بواشه.
-
غزاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غزالَة] [قدیمی] qazāle ۱. (زیستشناسی) آهوبرۀ ماده.۲. [مجاز] آفتاب: ◻︎ نماز شام که زرینغزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشکافشان (سلمان ساوجی: ۱۶۷).۳. برج حمل.