کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسرده دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zār] zār ۱. نابسامان؛ شوریده و درهم: حالِ زار، کارِ زار، ◻︎ عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری: ۷۷۷)، ◻︎ چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱: ۷۵)، ◻︎ ای تو دلآزار و من آزردهدل / دل شده ...
-
تنگ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tangdel افسرده؛ اندوهگین؛ غمناک.
-
دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] deltang تنگدل؛ اندوهگین؛ غمناک؛ افسرده.
-
دل مرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delmorde ۱. افسرده؛ دلتنگ.۲. ملول.۳. بیذوق.
-
دل ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] delriš کسی که از اندوه عشق یا ناکامی و حرمان افسرده و محزون باشد؛ دلافگار؛ دلخسته؛ دلآزرده.
-
زنده دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] zendedel ۱. روشنضمیر؛ روشنروان.۲. (صفت) [مقابلِ مردهدل و افسردهدل] خوشحال؛ شاد.
-
مرده دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] mordedel دلمرده؛ افسرده؛ بیحال؛ ملول: ◻︎ طبیب راهنشین درد عشق نشناسد / برو بهدست کن ای مردهدل مسیحدمی (حافظ: ۹۴۰).