کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افزون آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آس افزون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ās[']afzun = آسیازنه
-
جستوجو در متن
-
تفاضل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafāzol ۱. بر یکدیگر برتری جستن؛ فزونی جستن.۲. از یکدیگر افزون آمدن.۳. برتری و افزونی چیزی بر چیز دیگر.
-
چربیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مجاز] čarbidan ۱. افزون آمدن؛ فزونی یافتن.۲. چیره شدن؛ غالب شدن: ◻︎ سعدی ازاینپس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲: ۴۷۹).۳. سنگینتر شدن چیزی از چیز دیگر.
-
غالب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qāleb ۱. غلبهکننده؛ چیرهشونده.۲. چیره؛ پیروز.۳. افزون؛ بسیار؛ فراوان.۴. قسمت بیشتر چیزی.〈 غالب آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غالب شدن〈 غالب اوقات: (قید) بیشتر اوقات.〈 غالب شدن: (مصدر لازم) غلبه کردن؛ چیره شدن؛ پی...
-
بس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vas] bas ۱. بسیار؛ افزون: ◻︎ بسم حکایت دل هست با نسیم سحر / ولی به بخت من امشب سحر نمیآید (حافظ: ۴۸۴).۲. کافی؛ تمام: همینقدر بس است.۳. (قید) فقط: ◻︎ نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس (سعدی۱: ۴۲).۴. (شبه جمله) بس کن؛ ب...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...