کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افزونهخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xovār بانگ گاو، گوساله، و گوسفند.
-
خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xvār] xār ۱. ذلیل؛ پست؛ حقیر؛ زبون.۲. [قدیمی] آسان؛ سهل.〈 خوارخوار: (قید) [قدیمی] بیهوده؛ عبث.
-
خوار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خوردن) xār ۱. = خوردن۲. خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گوشتخوار، گیاهخوار.
-
آب خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābxār ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود.
-
آتش خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آتشخواره› 'ātašxār ۱. خورندۀ آتش.۲. ویژگی جانوران افسانهای که آتش در دهان داشتند.۳. (اسم) شترمرغ. Δ زیرا قدما آن را خورندۀ آتش میدانستند.۴. [قدیمی، مجاز] ظالم؛ ستمکار؛ حرامخوار.۵. ویژگی هر چیز مقاوم در برابر آتش.
-
آدم خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] ‹آدمیخواره، آدمیخوار› [قدیمی] 'ādamxār ۱. موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد؛ مردمخوار.۲. [مجاز] ستمکار.
-
آدمی خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] 'ādamixār = آدمخوار
-
استخوان خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'osto(e)xānxār ۱. جانوری که میتواند استخوان بخورد.۲. [قدیمی، مجاز] = هما
-
اندوه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'anduhxār ۱. کسی که غصه بخورد و غمواندوه به خود راه بدهد؛ اندوهخورنده.۲. یار و دوست که در غموغصۀ شخص شریک باشد؛ غمخوار.
-
اجری خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] 'ejrixār کسی که مقرری دریافت میکند؛ اجریخور؛ جیرهخور؛ راتبهخور.
-
گران خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānxār ۱. بسیارخورنده؛ پرخور.۲. (صفت) ویژگی چیزی که خوردن یا نوشیدن آن ناگوار و دشوار باشد.
-
کم خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کمخور، کمخورد› [قدیمی] kamxār آنکه کم غذا بخورد؛ کمخوراک.
-
گل خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلخواره› [قدیمی] gelxār کسی که عادت به خوردن گل دارد.
-
گنده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گندهخور› [عامیانه] gandexār آنکه چیزهای گندیده و فاسد بخورد.
-
گیاه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گیاخوار، گیاهخور› (زیستشناسی) giyāhxār هر جانوری که انرژی مورد نیاز خود را با مصرف گیاهان بهدست آورد؛ خورندۀ گیاه؛ علفخوار.