کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افراختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افراختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'afrāxtan = افراشتن
-
جستوجو در متن
-
فراختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] farāxtan = افراختن
-
برکردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barkardan ۱. بالا بردن.۲. افراختن.
-
افرازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'afrāzidan برکشیدن؛ بلند ساختن؛ بالا بردن؛ افراختن.
-
برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bar[']āvardan ۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.۲. روا کردن.۳. پذیرفتن و انجام دادن.۴. پروردن.
-
افراشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) 'afrāštan ۱. بلند ساختن؛ بالا بردن: ◻︎ هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی: ۵۶).۲. آراستن؛ زینت دادن.۳. برپا کردن؛ برافراشتن؛ افراختن.
-
فرازانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] farāzānidan ۱. افراختن؛ بالا بردن.۲. روشن کردن آتش؛ شعلهور ساختن: ◻︎ بگوی تا بفروزند و برفرازانند / بدو بسوزان دی را صحیفهٴ اعمال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۰).
-
بازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باهو› (زیستشناسی) bāzu قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج: ◻︎ به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجهٴ مسکین ناتوان بشکست (سعدی: ۶۶).〈 بازو افراختن: (مصدر لازم) ‹بازو افراشتن› [قدیمی] بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرف...
-
هج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هچ› [قدیمی] haj راستایستاده؛ برپاایستاده؛ چیزی که آن را روی زمین برپا کرده باشند از قبیل: عَلَم، نیزه، و امثال آنها.〈 هج کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ افراختن: ◻︎ گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَ...
-
گردن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gartan، جمع: گردنان] gardan ۱. (زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود.〈 به گ...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...