کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتاب زدگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āftāp، مقابلِ سایه] 'āftāb ۱. گرمی، روشنایی، و نور خورشید.۲. = خورشید۳. (ورزش) در ژیمناستیک، حرکتی که در آن ورزشکار حول میلۀ بارفیکس، روی دارحلقه، و یا پارالل روبهجلو به چرخش درمیآید.
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābparast ۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با...
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آفتابروی› [مجاز] 'āftābru کسی که رویش مانند آفتاب باشد؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا.
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābru هر جای روبهآفتاب که آفتاب بر آن میتابد؛ آفتابگیر.
-
آفتاب زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āftābzade آنکه از گرما و تابش آفتاب دچار بیماری آفتابزدگی شده باشد.
-
آفتاب زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آفتابزردی› 'āftābzard ۱. [مجاز] نهایت پیری؛ نزدیکی زمان مرگ: ◻︎ افتاد بر آفتاب گردم / نزدیک شد آفتابزردم (نظامی۳: ۴۴۸).۲. [قدیمی] هنگام غروب آفتاب؛ نزدیک غروب که آفتاب رنگپریده بهنظر آید؛ ایوار.
-
آفتاب سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābsanj دستگاهی برای اندازهگیری تابش روزانۀ آفتاب در یک محل.
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'āftābgardān گیاهی با برگهای درشت و ساقۀ بلند و گلهای سبدی زردرنگ که میان آنها تخمهایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آنها را تف میدهند و مغز آن را میخورند. روغن آن را نیز میگیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراکها به کار م...
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābgardān ۱. آنچه برای جلوگیری از تابش آفتاب به بدن به کار ببرند، مانند سایهبان و چتر.۲. تکۀ چرم یا پارچۀ ضخیم که آن را مانند لبۀ کلاه درست میکنند و در تابستان بالای پیشانی میبندند که آفتاب به چهره نتابد؛ لبۀ کلاه.
-
آفتاب گردک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'āftābgardak ۱. = آفتابپرست۲. گل آفتابگردان.
-
آفتاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āftābgir ۱. خانۀ رو به آفتاب که آفتاب به آن بتابد؛ آفتابرو.۲. چتر؛ سایبان.
-
آفتاب لقا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] 'āftābleqā آنکه چهرهاش مانند آفتاب است؛ آفتابرو؛ خورشیدلقا.
-
آفتاب مهتاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābmahtāb ۱. نوعی آتشبازی که هنگام سوختن به چند رنگ درمیآید.۲. (ورزش) در کشتی، از فنون کشتیگیری.۳. (ورزش) نوعی وارو هنگام پریدن در آب و یا در ژیمناستیک.۴. نوعی بازی کودکان که در آن دو نفر پشت در پشت هم بازوها را حلقه میکنند و به نوبت...
-
واژههای همآوا
-
آفتاب زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āftābzadegi آفتابسوختگی.