کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'a'am[m] شاملتر؛ فراگیرندهتر؛ همگانیتر.
-
واژههای همآوا
-
عام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ām سال.
-
عام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عامّ، مقابلِ خاص] 'ām[m] ۱. فراگیر.۲. (اسم) مردم کمسواد.۳. (اسم) همگان؛ همۀ مردم.
-
جستوجو در متن
-
اهلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اهل) [عربی. فارسی] 'ahli ویژگی هر حیوانی که به انسان و خانهها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان؛ رام شده.
-
لانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāne ۱. جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده؛ آشیان؛ آشیانه.۲. خانۀ انسان.
-
جارحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جارحَة، مؤنثِ جارح، جمع: جوارح] jārehe ۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
-
فی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فَیء] [قدیمی] fa(e)y ۱. سایه.۲. آنچه از دشمن بدون جنگ و از طریق تسلیم، مصالحه، یا عقد پیمان گرفته شود، اعم از زمین یا اموال.
-
ذوالید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه، حقوق) zolyad ۱. [مجاز] متصرف.۲. (اسم، صفت) [مجاز] کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه.
-
سرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sarnešin ۱.مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آنها نشسته باشد.۲. [قدیمی] مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده.
-
محیط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mohit ۱. جایی که انسان در آن زندگانی میکند اعم از کشور، شهر، جامعه، یا خانواده.۲. (صفت) [مقابلِ محاط] [مجاز] احاطهکننده؛ فروگیرنده.۳. (ریاضی) خطی که دور دایره را فراگیرد.۴. (ریاضی) شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد.۵. [مجاز]۶. [...
-
توجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوجیه] to[w]jih ۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.۲. دلیلی که به این منظور آورده میشود.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.۴. (ادبی) در بدیع، سخن گفتن به ن...
-
قدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَقدار] qadr ۱. اندازه گرفتن؛ اندازه کردن چیزی.۲. ارزش؛ اعتبار.۳. اندازه.۴. شب قدر.۵. حرمت؛ وقار.۶. نودوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه؛ انّا ٲنزلنا؛ اهل الکتاب.〈 قدر مشترک: (منطق) مفهومی کلی که در افراد خود مشترک...
-
صنعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صنعة] san'at ۱. (اقتصاد) عملکرد هریک از مراکز تولیدی اعم از کارخانهها و کارگاهها: صنعت داروسازی.۲. (اسم) (اقتصاد) هریک از شاخههای تولید: صنعت فرش، صنعت سینما.۳. (اسم) پیشه؛ کار.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، هریک از آرایههای لفظی ...