کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطعمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اطعمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اطعِمَة، جمعِ طعام] 'at'a(e)me = طعام
-
جستوجو در متن
-
کلاشکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کالاشکن› [قدیمی] kalāškan نوعی حلوا: ◻︎ طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهادهاند (بسحاق اطعمه: لغتنامه: کلاشکن).
-
درازخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] derāzxān سفرۀ دراز که در مهمانیها بگسترانند؛ کندوری؛ درازسفره: ◻︎ درازخوان پر از نان گندمی باید / که در مقابلهٴ راه کهکشان آری (بسحاق اطعمه: ۱۸۸)
-
بدران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] be(a)drān گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو؛ گندگیاه: ◻︎ عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاقاطعمه: مجمعالفرس: بدران).
-
بورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] burak ۱. سنبوسه.۲. آشی که با آرد گندم میپختند: ◻︎ قدح پُربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه: ۲۱۶).
-
پرسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parsom آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد: ◻︎ نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه: مجمعالفرس: پرسم).
-
کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] kāselis ١. آن که تهماندۀ غذا را در کاسه میلیسد: ◻︎ حسد چه میبری ای کاسهلیس بر بسحاق / برنج زرد و عسل روزی خداداد است (بسحاق اطعمه: ۱۰۳).۲. [مجاز] گرسنه.۳. [مجاز] پرخور و حریص.۴. [مجاز] پستفطرت.۵. [مجاز] چاپلوس.۶. [قد...
-
چربش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹چربیش› čarbeš ۱. [عامیانه، مجاز] افزونی؛ فزونی؛ بیشتری: ◻︎ ترازوی چربشفروشان به رنگ / بُوَد چرب و چربش ندارد به سنگ (نظامی۶: ۱۱۶۰).۲. (اسم) [عامیانه، مجاز] رجحان؛ برتری.۳. (اسم) [قدیمی] روغن.۴. (اسم) [قدیمی] دنبه؛ پیه؛ چربی؛ چربو: ◻︎ به...
-
چربک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čarbak ۱. چربی؛ خامه؛ سرشیر؛ قیماق.۲. [مصغرِ چربه] ‹چلپک، چلپل، چواک، چواکک› نوعی نان که در روغن سرخ میکنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش میکنند؛ چربه؛ نان روغنی: ◻︎ نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر د...