کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اصرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esrār ابرام و پافشاری کردن در کاری؛ پیوسته دنبال کاری رفتن؛ در امری پایداری کردن؛ ایستادگی و ثبات بر کاری.〈 اصرار ورزیدن: (مصدر لازم) اصرار کردن؛ اصرار داشتن؛ ایستادگی و پافشاری کردن در امری.
-
واژههای همآوا
-
اسرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سِّر] 'asrār = سِرّ
-
جستوجو در متن
-
التماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eltemās با زاری و اصرار از کسی چیزی خواستن.
-
مصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مصرّ] moser[r] کسی که در امری اصرار و پافشاری کند؛ اصرارکننده.
-
ملح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ملحّ] [قدیمی] moleh[h] اصرار و الحاحکننده.
-
بدپیله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] badpile ۱. بدکینه.۲. کسی که در امری یا خواستن چیزی بسیار اصرار کند.
-
پافشاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pāfešāri ۱. مقاومت؛ استقامت؛ پایداری؛ ایستادگی.۲. اصرار.
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] pile پافشاری و اصرار در کاری به طوری که ایجاد دردسر و مزاحمت کند.〈 پیله کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن؛ اصرار کردن.
-
الحاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elhāh ۱. در طلب چیزی اصرار و پافشاری کردن؛ خواستن چیزی با زاری و التماس.۲. درخواست کردن.
-
متمادی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَمادی] mote(a)mādi ۱. مدتدار؛ طولانی.۲. [قدیمی] ویژگی کسی که بر چیزی اصرار و لجاج کند.
-
یک رکابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به یک رکاب) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] yekrekābi ۱. اسب یدک؛ جنیبت.۲. [مجاز] کسی که اصرار و پافشاری میکند.۳. (قید) [مجاز] با اصرار و پافشاری: ◻︎ یکرکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنانگرای صبوح (خاقانی: ٤٨٢).۴. رفیق؛ دوس...
-
افژول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] 'afžul ۱. تحریک.۲. تقاضا.۳. ابرام؛ اصرار.۴. (صفت) برانگیخته.۵. (صفت) پریشان.۶. (صفت) پراکنده.
-
حفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حفیّ] [قدیمی] hafi ۱. کسی که بسیار نوازش و مهربانی میکند؛ مهربان.۲. کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار میکند.۳. بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی.