کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشهب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašhab ۱. سیاهوسفید.۲. (اسم) اسب سیاه و سفید.۳. [مجاز] روشن و سفید.
-
جستوجو در متن
-
شهبا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: شهباء، مؤنثِ اَشهب] [قدیمی] šahbā ۱. = اشهب۲. سپاه گران و مسلح.۳. (اسم) سال سخت؛ خشکسال.
-
زخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژخ، ژخار› [قدیمی] zax آواز حزین: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با زخ و تنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹ حاشیه).
-
عنبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'ambar مادهای خوشبو و خاکستریرنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع میشود. گاهی خود ماهی را صید میکنند و آن ماده را از شکمش بیرون میآورند.〈 عنبر اشهب: [قدیمی] نوعی عنبر خالص و تیرهرنگ.
-
ژخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زخ› [قدیمی] žax بانگ؛ ناله؛ آواز حزین؛ نالۀ زار: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹).