کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشغال روی هم ریخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آشغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشخال، آخال› [عامیانه] 'āšqāl ۱. خاشاک؛ خاکروبه.۲. [مجاز] هر چیز دورریختنی: آتآشغال.
-
آشغال کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āšqālkalle ۱. استخوانها و خردهریزههای کلۀ گوسفند که قابل خوردن نیست.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] مردم پست و بیسروپا.
-
آشغال جمع کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی. فارسی] 'āšqāljam[']kon ۱. کسی که انواع آشغال از قبیل خردهریزههای چوب و لته و کاغذ و مانند آن جمع میکند و میفروشد.۲. کسی که مٲمور جمع کردن آشغالها است.
-
جستوجو در متن
-
کبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کپه، قبه› [قدیمی] kobbe ۱. برآمدگی چیزی.۲. هرچیزی که روی هم ریخته و از زمین برآمده باشد، مانند کپۀ خاک.۳. [قدیمی] شاخ حجامت.
-
تلمبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلنبار، تلانبار› [عامیانه] talambār ۱. هرچیز زیاد که روی هم ریخته و انبار شده باشد.۲. جای مخصوصی که برای پرورش کرم ابریشم درست کنند؛ پیلهانبار؛ تلیبار؛ تلیوار.
-
توده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تود› tude ۱. تل؛ پشته.۲. هرچیزی که روی هم ریخته و کوت کرده باشند: تودۀ هیزم، تودۀ غله، تودۀ خاکستر.۳. عامه و انبوه مردم.
-
به هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] beham[']rixte درهمشده؛ بینظموترتیب.
-
رومه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) rume = رمکان: ◻︎ شد جایجای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومهٴ زهار (سوزنی: ۴۱).
-
تراکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarākom ۱. روی هم جمع شدن؛ انباشته شدن؛ انبوه شدن؛ بر روی هم گرد آمدن و توده شدن.۲. انبوهی.
-
ژغ ژغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] žaqžaq ۱. صدای به هم خوردن دندانها در وقت جویدن و خوردن چیزی: ◻︎ ژغژغ دندان او دل میشکست / جان شیران سیه میشد ز دست (مولوی: ۳۸۷).۲. صدایی که از به هم خوردن دندانها از شدت سرما برآید.۳. صدای به هم خوردن گردو یا بادام که در کی...
-
روی هم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] ruyeham جمعاً؛ کلاً.
-
هر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: har] har همه؛ روی هم.
-
تنضید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanzid ۱. بر هم نهادن و روی هم چیدن کالا.۲. مرتب ساختن.
-
تنبیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] tambide بنایی که سقف و دیوارهای آن بر روی هم فروریخته.