کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسمي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مضاف الیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mozāfon'elayh در دستور زبان، اسمی که اسم دیگر با کسره به آن نسبت داده شود.
-
لقب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: القاب] laqab اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح.
-
اسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسما و اسامیّ] 'esm کلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.〈 اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.&la...
-
مثنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مثنّیٰ] mosannā ۱. (ادبی) در نحو عربی، اسمی که بر دو کس یا چیز دلالت میکند، مانندِ زوجین.۲. (قید) [قدیمی] دوباره.
-
نکره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: نَکِرَة، مقابلِ مَعرِفَة، جمع: نَکَرات] naka(e)re ۱. [عامیانه، مجاز] بدقواره.۲. (ادبی) ویژگی اسمی که برای مخاطب نامعلوم و مجهول باشد.۳. (اسم) [قدیمی] ناشناخته.
-
تثنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: تثنیَة] (ادبی) tasniye ۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت میکند؛ مثنی.۲. (اسم مصدر) ساختن کلمه بهصورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.
-
مضاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mozāf ۱. (ادبی) در دستور زبان، اسمی که به اسم دیگر اضافه شود یا نسبت داده شود.۲. (اسم، صفت) اضافهشده؛ زیادشده.۳. (صفت) [قدیمی] نسبتدادهشده.
-
مفرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofrad ۱. [مقابلِ جمع] (ادبی) در دستور زبان، ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند.۲. [قدیمی] یکه؛ تنها؛ جدا.۳. [قدیمی] یگانه، فرد، و ممتاز در دلاوری.
-
اضمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ezmār ۱. (ادبی) در دستور زبان، ضمیر آوردن برای اسمی در کلام؛ به ضمیر آوردن.۲. (ادبی) در عروض، ساکن کردن تای متفاعلن است که تبدیل به مستفعلن شود.۳. [قدیمی] در ضمیر نگه داشتن؛ در دل پنهان داشتن؛ در دل نهان داشتن.
-
افعل التفضیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) 'af'alottafzil در دستور زبان عربی، اسم تفضیل؛ صفت؛ اسمی یا وصفی که به برتری داشتن موصوفش بر غیر در صفتی دلالت کند. Δ وزن آن در عربی برای مذکر، افعل و برای مؤنث، فُعْلی است، مانند اکبر و کبری.
-
امضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: امضاء] 'emzā ۱. علامت یا اسمی که پای نامه یا سند بگذارند؛ دستینه.۲. (اسم مصدر) نام خود را در ذیل حکم، نامه، یا سند نوشتن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] اجرا کردن؛ تمام کردن و پایان دادن کاری یا امری.
-
معرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'rab ۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی) در صرفونحو عربی، ویژگی کلمهای که قبول اعراب کند؛ اسمی که حرکت آخر آن بهواسطۀ نقش دستوری تغییر کند.۲. [قدیمی] واضح؛ آشکار.
-
منطقةالبروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِنطقَةالبروج] (نجوم) mantaqatolboruj دایرهای که حرکت انتقالی زمین در آن صورت میگیرد و آن را به دوازده قسمت مساوی تقسیم کرده هر کدام را برج و هر برجی را به اسمی مینامند (حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو، ...
-
شهروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šahravā ۱. سکهای که فقط در قلمرو فرمانروای محلی ضربکنندۀ آن رواج داشت: ◻︎ بزرگزادۀ نادان به شهروا ماند / که در دیار غریبش به هیچ نستانند (سعدی: ۱۲۱).۲. سکهای که ارزش حقیقی آن کمتر از ارزش اسمی آن باشد.
-
ظرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: ظروف] zarf وسیلهای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهیتابه.〈 ظرف زمان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی میکند؛ اسم زمان.〈 ظرف...