کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'astin = آستین
-
واژههای مشابه
-
آستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آستن، آستیم، آستم، آستی› 'āstin ۱. قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را میپوشاند.۲. [قدیمی] دهانۀ خیک و مشک.۳. [قدیمی] طریقه و راه.〈 آستین افشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اشاره کردن.۲. اجازه دادن؛ رخصت دادن: ◻︎ به یغما ملک آستین برفش...
-
کوته آستین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کوتاهآستین› [قدیمی] kutah[']āstin ۱. [مقابلِ بلندآستین و درازدست] دارای آستین کوتاه.۲. [مجاز] درویش و صوفی: ◻︎ به زیر دلق ملمع کمندها دارند / درازدستی این کوتهآستینان بین (حافظ: ۸۰۶).۳. ضعیف و ناتوان.
-
فراخ آستین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāx[']āstin بخشنده؛ سخی؛ کریم؛ جوانمرد: ◻︎ فراخآستین شو کز این سبزشاخ / فتد میوه در آستین فراخ (نظامی۶: ۱۰۹۲).
-
واژههای همآوا
-
آستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آستن، آستیم، آستم، آستی› 'āstin ۱. قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را میپوشاند.۲. [قدیمی] دهانۀ خیک و مشک.۳. [قدیمی] طریقه و راه.〈 آستین افشاندن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اشاره کردن.۲. اجازه دادن؛ رخصت دادن: ◻︎ به یغما ملک آستین برفش...
-
جستوجو در متن
-
آستن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āsten = آستین
-
کم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کمّ، جمع: اکمام و کممه] [قدیمی] kom[m] آستین.
-
ژیلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gilet] žilet نوعی لباس جلوبستۀ بدون آستین؛ جلیقه.
-
سنلخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sanlax نوعی جامه که آستین و دامن آن کوتاه بوده.
-
درلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹درلیک› [قدیمی] derlek جامۀ کوتاه بیآستین.
-
بغلطاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بغلتاق، بغتاق، بغطاق› [قدیمی] baqaltāq ۱. برگستوان.۲. قبای بدون آستین یا با آستین بسیارکوتاه: ◻︎ بغلطاق و دستار و رختی که داشت / ز بالا به دامان او درگذاشت (سعدی۱: ۱۳۱).
-
فراخ دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxdast ۱. = فراخآستین۲. توانگر.