کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استهزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استهزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استهزاء] 'estehzā مسخره کردن؛ ریشخند کردن.
-
جستوجو در متن
-
ریشخند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) rišxand مسخره کردن؛ استهزا.
-
سخریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سخریَّة] [قدیمی] soxriy[y]e ریشخند؛ استهزا.
-
مسخرگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] masxaregi ۱. مسخره بودن.۲. شوخی؛ استهزا.
-
پوزخند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پوزخنده، پوزهخند› puzxand لبخندی که از روی تحقیر و استهزا به کسی بزنند؛ لبخند مسخرهآمیز.
-
تسخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: تَسَخُّر] [قدیمی] tasxar ریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
-
مسخره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسخرَة] masxare ۱. [عامیانه] تمسخر؛ استهزا.۲. (اسم، صفت) کسی که مورد ریشخند واقع میشود.۳. (اسم) [قدیمی] کسی که کارهای خندهدار میکند.
-
تهکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahakkom ۱. استهزا کردن.۲. خشم گرفتن.۳. تکبر کردن.۴. بر فوت چیزی پشیمانی خوردن.۵. فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن.
-
خندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xandidan ۱. لب به خنده گشودن؛ خنده کردن.۲. با خنده مسخره و استهزا کردن.۳. [قدیمی، مجاز] شکفتن.۴. [قدیمی، مجاز] درخشیدن؛ روشن شدن.
-
منتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mantar ۱. [عامیانه] مورد تمسخر و استهزا.۲. [عامیانه] معطل.۳. (اسم) افسونی که برای رام کردن جانوران گزنده و درنده بخوانند.〈 منتر کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. مسخره کردن.۲. معطل کردن.
-
افسوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: apasōs, afsōs] ‹فسوس› 'afsus ۱. احساس دریغ، حسرت، و اندوه.۲. [قدیمی] ریشخند؛ استهزا؛ سخریه.۳. [قدیمی] ظلم؛ ستم: ◻︎ ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ـ زرهای بیشمار به افسوس میبرد / آخر شمار او بکن از بهر...
-
ادا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اداء] 'adā ۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.۲. پرداختن: ادای دِین.۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناس...