کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استعداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استعداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'este'dād ۱. توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری.۲. [قدیمی] مهیا کردن؛ آماده کردن.۳. [قدیمی] مهیا شدن؛ آماده شدن.۴. [قدیمی] افراد و تجهیزات جنگی.
-
جستوجو در متن
-
ژنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: genie] ženi ۱. استعداد؛ نبوغ.۲. (صفت) نابغه؛ بسیارباهوش.
-
قابلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قابلیَّة] qābeliy[y]at ۱. شایستگی؛ سزاواری.۲. آمادگی برای قبول امری یا حالتی؛ استعداد.
-
آیش بندی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (کشاورزی) 'āyešbandi تقسیم زمین یک مزرعه به قسمتهای مختلف که هرسال قسمتی از آن کاشته شود و قسمت دیگر خالی و بیکار بماند تا استعداد پیدا کند.
-
تست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: test] test ۱. آزمایش؛ امتحان؛ محک.۲. پرسشها یا تمرینهایی که برای آزمایش هوش و استعداد و میزان اطلاعات یک فرد یا یک دسته طرح شود.
-
نابغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نابغَة، جمع: نوابغ] nābeqe ۱. کسی که دارای هوش و استعداد فوقالعاده باشد.۲. [قدیمی] بزرگ و عظیمالشٲن.۳. [قدیمی] فصیح.
-
حافظه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حافظَة] hāfeze قوهای در انسان و بعضی حیوانات که مطالب و حوادث را به یاد نگهمیدارد؛ استعداد ذهن برای بهیاد آوردن مطالب و حوادث؛ قوۀ ذاکره؛ یاد.
-
ظرفیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی] zarfiy[y]at ۱. گنجایش؛ وسع.۲. [مجاز] استعداد؛ قابلیت.۳. (اسم) اندازه؛ میزان.
-
جوهردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] jo[w]hardār ۱. [مجاز] دارای استعداد و شایستگی.۲. [قدیمی] اصیل.۳. [قدیمی] دارای جلا و درخشندگی.۴. [قدیمی] تیغ و شمشیر آبدار.
-
قریحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قریحَة، جمع: قَرائِح] qarihe ۱. استعداد.۲. ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری.۳. طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی.۴. [قدیمی] اول هر چیز.
-
نیرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nērōk] niru ۱. زور؛ قوه؛ قدرت؛ توانایی.۲. (فیزیک) عمل یک جسم بر جسم دیگر که باعث ایجاد کار در جسم دوم میشود.۳. [قدیمی] قابلیت؛ استعداد.
-
گنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹گنجا› [قدیمی] gonj ۱. گنجایش؛ ظرفیت؛ حجم؛ جاداد: ◻︎ در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی: ۴۰)، ◻︎ ای تن من و ای رگ من پُر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی: ۸۸۳).۲. توانایی؛ استعداد.
-
شم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شمّ] šam[m] ۱. [مجاز] استعداد و توانایی درک و فهم در زمینۀ خاصی بدون یادگیری.۲. حس بویایی؛ شامه.۳. (بن مضارعِ شمیدن) = شمیدن۲۴. [قدیمی] رایحه؛ بو.
-
آیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āyeš ۱. (کشاورزی) زمین کشاورزی که یک سال در آن زراعت نکرده باشند و از حیث قوه و استعداد برای کشت و زرع و بار آوردن محصول آماده باشد.۲. (اسم مصدر) (کشاورزی) بارور شدن و میوه دادن درختانی که یکسالدرمیان میوه میدهند، از قبیل سیب و آلو.۳. ...