کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ستره› [قدیمی] 'ostore تیغی که با آن موهای سر و صورت را میتراشند؛ تیغ سرتراشی.
-
جستوجو در متن
-
موسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مواسی] [قدیمی] musā تیغ سرتراشی؛ استره.
-
موستره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] musotore تیغ سرتراشی؛ تیغی که با آن موهای سر و صورت را بتراشند؛ استره.
-
انجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'anjidan ۱. ریزریز کردن.۲. بریدن.۳. آزردن.۴. استره زدن به پوست بدن در حجامت.
-
حجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (پزشکی) [قدیمی] hajjām کسی که کارش حجامت کردن و خون گرفتن است و با زدن استره و مکیدن با شاخ از بدن دیگری خون میگیرد؛ حجامتکننده؛ خونگیر؛ تانکو؛ تونکو؛ گرای.
-
پاکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pāki ۱. پاک بودن؛ پاکیزگی: ◻︎ شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی: ۹۷).۲. [مجاز] پاکدامنی؛ عفت.۳. (اسم) [قدیمی] استره؛ تیغ سرتراشی.۴. (اسم) چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش میدهن...
-
تیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tiy] tiq ۱. آلتی فلزی، با لبۀ بسیارتیز که با آن مو میتراشند؛ استره.۲. هر آلت تیز و برنده.۳. شمشیر.۴. (زیستشناسی) خار.۵. بلندی و تیزی سر کوه: ◻︎ چون ز کوه آن طلسمها برداشت / تیغها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴: ۶۶۳).۶. [مجاز] شعاع؛ ت...
-
شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāx] šāx ۱. (زیستشناسی) شاخه و ترکهای که از تنۀ درخت میروید.۲. (زیستشناسی) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو میروید.۳. [قدیمی] چاک.۴. [قدیمی، مجاز] پاره؛ حصه؛ قطعه.۵. [قدیمی] ظرفی که در آن ش...