کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استخوانخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astaxvān] ‹ستخوان› 'osto(e)xān ۱. (زیستشناسی) هریک از قسمتهای سختی که اسکلت مهرهداران را تشکیل میدهد.۲. [مجاز] قدرت؛ محکمی.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = هسته: ◻︎ گه از نطفهای نیکبختی دهی / گه از استخوانی درختی دهی (نظامی۵: ۷۴۴)، ◻...
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xavar ضعف؛ سستی؛ ناتوانی.
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خوردن و خوریدن) ‹خوار، خواره› xor ۱. = خوردن۲. (صفت) خورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شرابخور، میراثخور، نانخور.۳. (اسم) [قدیمی] خوراک؛ خوردنی.
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خَور] (جغرافیا) xor شاخابهایی از خلیجفارس: خور موسی، خور میناب.
-
خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvar] [قدیمی] xor ۱. روز یازدهم هر ماه خورشیدی.۲. = خورشید
-
استخوان بندی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'osto(e)xānbandi ۱. مجموع استخوانهایی که در بدن یک جاندار به یکدیگر متصل شده و بهوسیلۀ انقباض و انبساط عضلات به حرکت درمیآید؛ اسکلت.۲. شالوده؛ بنیاد.
-
استخوان خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'osto(e)xānxār ۱. جانوری که میتواند استخوان بخورد.۲. [قدیمی، مجاز] = هما
-
استخوان دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'osto(e)xāndār ۱. دارای استخوان.۲. جانوری که بدنش استخوان دارد.۳. [مجاز] اصیل، نجیب، شریف، ارجمند، و دارای نفوذ.
-
استخوان رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صفت فاعلی) [قدیمی] 'osto(e)xānrand ۱. = استخوانخوار: ◻︎ فغان از حرص مشتی استخوانرَند / همه سگسیرتان زشتپیوند (عطار۱: ۲۱۰).۲. [مجاز] = هما
-
استخوان شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) 'osto(e)xānšenāsi علمی که دربارۀ استخوانهای بدن بحث میکند؛ استئولوژی.
-
قوی استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qavi'ostoxān ۱. آنکه استخوانهای درشت و محکم دارد.۲. [مجاز] پهلوان.
-
اندک خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'andakxor اندکخوار؛ کمخور؛ کمخوار.
-
گیتی خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gitixor آنکه از همۀ نعمتهای جهان بهرهور شود.
-
چاشته خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čāštexor = چاشتخوار
-
چاشنی خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چاشنیخوار› [قدیمی] čāšnixor کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و از آن لذت برده و بازهم در آروزی آن است؛ چاشتهخور؛ چشته خور.