کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استخوانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گردشکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) gerdšekan استخوانی که کاملاً شکسته و از جای اصلی خود جدا شده باشد.
-
سینوزیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sinusite] (پزشکی) sino(u)zit التهاب و عفونت حفرههای استخوانی اطراف بینی که باعث تورم حفرههای استخوانی پیشانی و گونهها و سردرد شدید میگردد.
-
کشکک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کشگک› (زیستشناسی) kaškak استخوانی مدور و متحرک که در سر زانو قرار دارد.
-
کفال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] (زیستشناسی) ke(a)fāl نوعی ماهی خوراکی و استخوانی که در دریای خزر زیست میکند.
-
حرقفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حرقفَة] (زیستشناسی) [قدیمی] harqafe استخوان سر ران؛ استخوانی در لگن خاصره.
-
ژتون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: jeton] žeton پولک استخوانی، فلزی، یا برگهای که در قمارخانهها، بعضی کافهها، و مانند آن بهجای پول دادوستد میشود.
-
اشتالنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شتالنگ› [قدیمی] 'eštālang ۱. (زیستشناسی) استخوانی در میان بند و ساق پا؛ استخوان پاشنۀ پا.۲. استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون میآوردند و با آن قمار میزدند؛ قاب؛ بجل؛ بجول؛ بژول.
-
بجول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بجل، پچول، بژول، پژول، وژول› (زیستشناسی) bojul استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد؛ استخوان بندگاه پا و ساق؛ شتالنگ؛ کعب.
-
بالن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: baleine] (زیستشناسی) bāle(o)n پستاندار عظیمالجثۀ دریازی با وزنی حدود سی تُن، شبیه ماهی که بهجای دندان تیغههای استخوانی دراز در دهان دارد و برای تنفس به روی آب میآید.
-
بوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از لاتینی، جمع: اَبواق] ‹بوغ، برغو› buq ۱. (موسیقی) آلت فلزی یا استخوانی میانتهی که با دهان در آن میدمند و صدا میکند؛ شیپور.۲. [قدیمی] شاخ میانتهی.
-
خشکانج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xoškān[a]j لاغر؛ نحیف؛ استخوانی: ◻︎ تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۶).
-
زهگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] zehgir انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که در قدیم هنگام تیراندازی با کمان به سرانگشت میکردند تا زه کمان به انگشتان آسیب نرساند.
-
استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astaxvān] ‹ستخوان› 'osto(e)xān ۱. (زیستشناسی) هریک از قسمتهای سختی که اسکلت مهرهداران را تشکیل میدهد.۲. [مجاز] قدرت؛ محکمی.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = هسته: ◻︎ گه از نطفهای نیکبختی دهی / گه از استخوانی درختی دهی (نظامی۵: ۷۴۴)، ◻...
-
سوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sut ۱. صدایی که کسی از دهان خود با جمع کردن دو لب و بیرون دادن نفس خارج کند و هر صدای شبیه آن؛ صفیر؛ سافوت.۲. آلتی فلزی، استخوانی یا پلاستیکی که با دمیدن در آن صدای زیر و بلندی ایجاد میشود؛ سوتک.
-
سوتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سوتسوتک› sutak ۱. آلتی فلزی یا استخوانی که روی لب بگذارند و با آن سوت بزنند.۲. (موسیقی) نوعی ساز بادی شبیه فلوت و با ده سوراخ که با کنار لب نواخته میشود.