کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسب مانند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اسب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'asb[']angiz ۱. برانگیزانندۀ اسب؛ آنکه اسب را به حرکت وا میدارد.۲. (اسم) وسیلهای فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه میبندند و به پهلوی اسب میزنند تا تندتر حرکت کند؛ مهمیز.
-
اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (ورزش) 'asbdavāni دوانیدن چند اسب با هم در میدان مسابقه برای سنجش توانایی آنها و اسبسواران.
-
اسب سواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) asbsavāri ۱. بر اسب سوار شدن.۲. سواربراسب به گردش رفتن.۳. (ورزش) [عامیانه] = اسبدوانی
-
جستوجو در متن
-
چاروا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹چارپا، چهارپا› (زیستشناسی) čārvā حیوان بارکش، مانند اسب، الاغ، استر، و شتر.
-
پهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pehen سرگین برخی چهارپایان گیاهخوار، مانند گاو، اسب، الاغ، و استر.
-
گرپ گرپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] gorop[p]gorop صدای پیاپی که از برخورد چیزی به چیزی به گوش برسد، مانند صدای سم اسب.
-
ستور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stōr] ‹استور› (زیستشناسی) [قدیمی] sotur حیوان چهارپا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر؛ چهارپا؛ چارپا؛ چاروا.
-
کبوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kabude ۱. درختی راست، بلند، و بیبر، مانند سفیدار، اشن، چنار، و امثال آنها.۲. [قدیمی] اسب خاکستریرنگ.
-
لبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] lebd ۱. پشم و موی برهمنشسته و بههمچسبیده مانند یال شیر.۲. نمد؛ نمدزین اسب.
-
پشکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پشک، پشگله، پشگره، پشگر› peškel سرگین اسب، الاغ، استر، شتر، گوسفند، بز، و آهو که گِرد و مانند گلوله باشد؛ پشگل.
-
مال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اموال] māl ۱. دارایی.۲. آنچه در ملک شخص باشد.۳. چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن.۴. [مجاز] در خور توجه و دندانگیر.۵. [قدیمی] مالیات؛ خراج.〈 مال جامد: زر و سیم؛ مال صامت.
-
براق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] borāq ۱. در روایات اسلامی، اسبی بالدار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.۲. [مجاز] اسب تندرو.
-
علف خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹علفخواره، علفخور› 'alafxār ۱. (زیستشناسی) هر حیوانی که خوراکش منحصر به علف باشد، مانند گوسفند، گاو، آهو، اسب، و امثال آنها.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] چراگاه؛ علفزار.
-
پوزبند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پوزهبند› puzband دهانبند؛ تسمههای بههمدوختۀ شبیه کیسه که پوز جانوران گازگیرنده، مانند سگ و اسب و استر را در آن میکنند و میبندند تا نتوانند گاز بگیرند.