کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
از پای در اوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āz] 'āz ۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
-
جستوجو در متن
-
پای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِِ پاییدن) ‹پا› pāy ۱. = پاییدن۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپای.
-
داالفیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) dā'olfil مرضی که در پای انسان پیدا میشود و رگهای ساق پا ورم میکند و پای آدمی مانند پای فیل بزرگ و متورم میگردد؛ واریس؛ پاغر؛ پاغره. Δ این عارضه در سایر اعضای بدن مانند پستان زنان و بیضۀ مردان نیز بروز میکند.
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) pile چرک و ورم که در پای دندان پیدا شود؛ آبسه.〈 پیله کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) ورم کردن لثه؛ چرک و ورم کردن پای دندان.
-
چهارزانو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ‹چارزانو› [مجاز] ča(ā)hārzānu به حالتی از نشستن که زانوها در طرف راست و چپ و پای راست زیر زانوی چپ و پای چپ زیر زانوی راست قرار گیرد.
-
وخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vaxaš بیماری که در دست و پای اسب، الاغ، و شتر ایجاد میشود؛ ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ.
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) leng ۱. (زیستشناسی) یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان.۲. نیمی از بار.۳. یکی از چیزی که جفت باشد، مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) (ورزش) در کُشتی، پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن.
-
فت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [= فتح ؟] fat[t] = 〈 فت پا〈 فت پا: (ورزش) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتیگیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا میبَرد.
-
کولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kulak کدو یا سبد کوچکی که زنان روستایی در پای چرخ نخریسی میگذارند و گلولههای نخ را در آن میاندازند.
-
پادری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) pādari ۱. پارچه یا فرشی که در میان دربند اتاق بیندازند.۲. سنگی که پای در بگذارند.
-
بو
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ بُوَد] [قدیمی] bu باشد: ◻︎ پای نهم در عدم بو که بهدست آورم / همنفسی تا کند دردِ دلم را دوا (خاقانی: ۳۸).
-
کمانور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamānvar = کماندار: ◻︎ کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدیناسعد: ۷۸).
-
گریبانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گریبانه› (زیستشناسی) ge(a)ribānak حلقهای از گوشوارکها که در پای گلهای چتری قرار دارد.
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِِ پاییدن) ‹پای› pā ۱. = پاییدن۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپا.