کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
از خود خالی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āz] 'āz ۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
-
جستوجو در متن
-
دشارژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: décharge] (برق) dešārž خالی شدن ذخیره الکتریکی باتری، خازن، و مانند آن.
-
واپرداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] vāpardāxtan ۱. خالی کردن.۲. (مصدر لازم) فارغ شدن از چیزی.
-
بازپرداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] bāzpardāxtan ۱. فارغ شدن از امری.۲. (مصدر متعدی) کاری را پایان دادن.۳. (مصدر متعدی) خالی کردن.
-
پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: pardāxtan] ‹پردختن، پردازیدن› pardāxtan ۱. پول دادن.۲. وام خود را ادا کردن.۳. کارسازی کردن.۴. ساختن.۵. جلا دادن.۶. [قدیمی] آراستن.۷. [قدیمی] خالی کردن؛ تهی کردن.۸. مرتب کردن.۹. انجام دادن.۱۰. (مصدر لازم) فارغ شدن.۱۱. مشغول گشتن.
-
خود
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: xvat] xod ۱. ضمیر مشترک میان متکلم، مخاطب، و غایب: خود من، خود شما، خود او.۲. برای تٲکید به کار میرود: تو خود گفتی.۳. نفس؛ ذات؛ شخص؛ خویش؛ خویشتن.۴. [مقابلِ غیر و بیگانه] خودی.〈 خودبهخود: (قید) به خودی خود؛ بیسبب؛ بیجهت؛ بدون ...
-
انطباق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entebāq موافق شدن؛ برابر شدن؛ یکسان گشتن؛ برابر شدن چیزی با چیز دیگر؛ با شرایط خود را وفق دادن.
-
ترتب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarattob ۱. راستودرست شدن.۲. در جای خود واقع شدن.۳. پشت سر هم واقع شدن.
-
بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bār[']andāz ۱. جای بار انداختن.۲. قسمتی از ساحل یا بندرگاه که در آنجا کشتیها بارهای خود را خالی میکنند؛ بارافکن.۳. [قدیمی] جایی که کاروان فرود بیاید.
-
کمپرسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی. فارسی] komp[e]resi نوعی کامیون که قسمت عقب آن بهوسیلۀ کمپرسور از جای خود بلند شود و بار را بر زمین خالی کند.
-
جادوخیال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] jāduxiyāl ۱. خیالپرداز.۲. [مجاز] شاعری که در شعر خود خیالپردازی کند و نکتههای شگفتانگیز بیاورد: ◻︎ بر آنم که این پرده خالی کنم / در این پرده جادوخیالی کنم (نظامی۵: ۷۷۰).
-
عسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'asal مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گلها و گیاهان فراهم میآورد و در کندوی خود خالی میکند؛ انگبین.〈 عسل مصفّا: عسلی که مومش را گرفته باشند.
-
تخلخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تَکاثُف] [قدیمی] taxalxol ۱. جدا شدن اجزا و ذرات چیزی از هم.۲. (فیزیک) فاصلههای خالی از ماده که میان ذرات یک جسم وجود دارد.
-
تفریغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafriq ۱. فارغ کردن؛ فارغ ساختن.۲. خالی کردن ظرف.〈 تفریغ حساب: [قدیمی] واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن.