کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
از بیرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āz] 'āz ۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
-
جستوجو در متن
-
برون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ بیرون، مقابلِ درون] borun = بیرون
-
بیرن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ بیرون] [قدیمی] biron = بیرون
-
بیرون شد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیرونشو› [قدیمی] birunšod راه بیرون شدن؛ محل خروج.
-
بیرون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bērōn، مقابلِ درون] ‹برون، بیرن› birun ۱. خارج.۲. ظاهر چیزی.۳. روی چیزی.〈 بیرون آمدن: (مصدر لازم)۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن.۲. [قدیمی] ظاهر شدن.〈 بیرون آوردن: (مصدر متعدی)۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی درآوردن.۲. [قدیمی] آشکار ک...
-
تزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹تریدن› [قدیمی] tazidan ۱. بیرون کشیدن؛ بیرون آوردن.۲. برآوردن.
-
تخریج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxrij ۱. خارج ساختن؛ بیرون کردن.۲. بیرون آوردن.
-
اخراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'exrāj ۱. بیرون کردن کسی از محل کارش.۲. بیرون کردن.۳. (صفت) کسی که از جایی بیرون شده باشد؛ اخراجشده.۴. (اسم) [قدیمی] هزینه؛ خرج.
-
آختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آهیختن، آهختن، یاختن، اختن› [قدیمی] 'āxtan برکشیدن، برآوردن و بیرون کشیدن چیزی، مثل بیرون کشیدن تیغ از غلاف.
-
بیرون سو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] birunsu = برونسو
-
انسلاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enselāx ۱. بیرون آمدن چیزی از چیزی، مثل بیرون آمدن مار از پوست.۲. پوست انداختن.۳. از تن درآوردن جامه؛ لخت شدن.۴. [مجاز] به آخر رسیدن ماه.۵. [مجاز] بیرون آمدن روز از شب.
-
خروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xoruj ۱. خارج شدن؛ بیرون آمدن؛ بیرون رفتن.۲. (اسم) (ادبی) از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنانکه در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است.۳. [قدیمی] بیرون شدن از اطاعت؛ طغیان؛ عصیان.〈 خروج کردن: (مصدر لازم) ...
-
دوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: dušitan.duxtan] ‹دوشانیدن› dušidan بیرون آوردن شیر از پستان گاو، گوسفند، و مانند آنها با دست؛ شیر از پستان بیرون کشیدن؛ دوختن.
-
پلغیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] poloqidan ۱. پلغپلغ زدن مایعی غلیظ در حال جوشیدن میان دیگ.۲. بیرون جستن یا بیرون آمدن چیزی از جای خود یا از حد طبیعی خود مانند برآمدگی و برجستگی چشم.