کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
از آن جمله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āz] 'āz ۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
-
جستوجو در متن
-
چخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) čex کلمهای که هنگام نهیب زدن به سگ و دور کردن آن میگویند.
-
کو
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله، ضمیر) [پهلوی: kū] ku کجاست؟: ◻︎ کو شد آن دعوی دوازدهفن / وآن همه مردی، ای نه مرد و نه زن (نظامی۴: ۶۵۲).
-
کیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kiš ۱. (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن شاه بهوسیلۀ یکی از مهرههای حریف تهدید میشود.۲. (شبه جمله) (ورزش) در شطرنج، هنگام کیش دادن به شاه حریف گفته میشود.۳. (شبه جمله) [عامیانه] هنگام دور کردن پرندگان به کار میرود.
-
الغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] [قدیمی] 'oloq بزرگ؛ والامقام؛ بزرگوار: ◻︎ مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ / جمله را رو سوی آن سلطان الغ (مولوی: ۹۴۰).
-
کج دارومریز
فرهنگ فارسی عمید
(جمله) kajdāromariz ۱. ظرف را کج نگه دار تا حدی که چیزی که در آن است نریزد.۲. (اسم مصدر) [مجاز] مدارا کردن.
-
مبتدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مبتدٲ] mobtadā ۱. [مقابلِ منتها] آغاز چیزی.۲. (ادبی) در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده میشود.
-
فریش
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] fariš هنگام تحسین و تشویق به کار میرود؛ زهی؛ خوشا؛ آفرین؛ فری: ◻︎ فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی: ۱۰۰).
-
شه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] šoh در مقام نفرت و کراهت بر زبان میآورند: ◻︎ شه بر آن عقل و گزینش که تو راست / چون تو کان جهل را کشتن سزاست (مولوی: ۲۶۷).
-
سخن کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) soxankutāh کلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن میگویند و با گفتن آن سخن را مختصر میکنند.
-
اجازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجازَة] ‹اجازت› 'ejāze ۱. موافقت کردن با انجام کاری که کسی قصد انجام آن را دارد؛ رخصت دادن؛ اذن؛ رخصت.۲. (شبه جمله) کلمهای که با ادای آن موافقت کسی را برای انجام کاری کسب میکنند.
-
بادسنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bādsanj ۱. خامطمع؛ خیالباف.۲. خودبین؛ متکبر: ◻︎ جمله نفسهای تو ای بادسنج / کیل زبان است و ترازوی رنج (نظامی۱: ۳۹)، ◻︎ که چند از مقالات آن بادسنج / که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج (سعدی۱: ۹۰).۴. (اسم، صفت فاعلی) آلتی برای ...
-
تمییز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamyiz ۱. جدا کردن؛ فرق گذاشتن؛ امتیاز دادن؛ جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر.۲. (اسم) قوۀ نفسیه که انسان بهوسیلۀ آن معانی را استنباط میکند.۳. (اسم) از ابواب نحو.۴. (اسم) (ادبی) کلمهای که رفع ابهام ماقبل کند، و اگر آن را...
-
قضیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قضیَّة، جمع: قضایا] qaziy[y]e ۱. خبر.۲. حکم؛ فرمان.۳. جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد.۴. (منطق) گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد.