کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'azraq ۱. کبود؛ نیلگون؛ آبی.۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم جام شراب.
-
واژههای مشابه
-
ازرق پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] 'azraqpuš ۱. صوفی: ◻︎ پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود (حافظ: ۴۱۴).۲. مکار؛ حیلهگر.
-
ازرق فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'azraqfām کبودرنگ؛ نیلگون؛ آسمانگون: ◻︎ ساغر می بر کفم نِه تا ز بر / برکشم این دلق ازرقفام را (حافظ: ۳۲).
-
جستوجو در متن
-
کبودچشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kabudče(a)šm آنکه چشمهای آبی دارد؛ ازرقچشم.
-
کبودجامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kabudjāme کبودپوش؛ کسی که جامۀ کبود برتن کند؛ ازرقپوش.
-
طاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تاک] tāq ۱. سقف قوسیشکل که با آجر بر روی اتاق، درگاه، پل، یا جای دیگر میسازند: ◻︎ بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی: لغتنامه: طاق).۲. خمیدگی محراب، کمان، ابرو، و مانند آن.۳. طاقچه.۴. [قد...
-
کرکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] [قدیمی] karkam = رنگینکمان: ◻︎ فلک مر جامهای را مانَد ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۸).
-
مقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از سُریانی] moql صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد؛ بهش؛ خشل؛ مقل ازرق؛ مقل مکی؛ مقل عربی؛ مقل یهود؛ راحةالاسد.
-
فام
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹پام› fām رنگ؛ گون؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرقفام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخفام، سیهفام، فیروزهفام، ◻︎ برافروخت رخسارۀ لعلفام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴: ۲۹۵۶).
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābparast ۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با...
-
هفت خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] haftxat ۱. [عامیانه، مجاز] شخص متقلب و حقهباز.۲. (اسم) [قدیمی] هفتاقلیم.۳. (اسم) [قدیمی] = 〈 هفتخط جام〈 هفتخط جام: [قدیمی] خطوط جامجم: هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه ـ جور و بغداد و بصره و ازرق / اش...
-
خان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xānak] xān ۱. شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ.۲. [قدیمی] خانه؛ سرا.۳. [قدیمی] لانۀ زنبور؛ کندو.۴. [قدیمی] آتشکده.۵. [قدیمی] کاروانسرا.۶. [قدیمی] مرحله.〈 خانومان: = خانمان ◻︎ مرا از خانومان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خانومانت...
-
زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zāq ۱. (زیستشناسی) پرندهای حلالگوشت از خانوادۀ کلاغ با پرهای سیاه که در تابستان به جاهای سردسیر میرود.۲. (صفت) به رنگ کبود؛ به رنگ ازرق: ◻︎ یکی باغبان اندرآن باغ بوده / دل سختش و دیدهٴ زاغ بوده (اسدی: لغتنامه: زاغ).۳. (موسیقی) [قدیمی] از ...