کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادّعا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ادعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ادعاء] 'edde'ā ۱. گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است؛ مدعی شدن.۲. (حقوق) اقامۀ دعوی.۳. خودبینی؛ خودستایی.
-
واژههای همآوا
-
ادعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ادعاء] 'edde'ā ۱. گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است؛ مدعی شدن.۲. (حقوق) اقامۀ دعوی.۳. خودبینی؛ خودستایی.
-
جستوجو در متن
-
مدعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مدّعیٰ] modda'ā آنچه مورد ادعا قرار گرفته؛ مورد ادعا.
-
مدعی به
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) modda'ābeh خواسته؛ آنچه مورد ادعا است.
-
داودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹داوکار› [قدیمی] dāvdār مدعی؛ ادعاکننده.
-
استناد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estenād تکیه کردن به سند یا مدرک و آن را پشتوانۀ عمل، گفته، یا ادعا قرار دادن.
-
داویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] dāvidan ۱. داو خواستن.۲. ادعا کردن؛ دعوی کردن.
-
داعیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: داعیَة، جمع: دَواعی] dā'iye ۱. انگیزه؛ خواهش و اراده.۲. = ادعا۳. [قدیمی] علت؛ سبب.
-
دعوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] da'vi ۱. ادعای علمی یا هنری.۲. ادعا کردن.۳. ادعا.۴. [قدیمی] خواستن.۵. (حقوق، فقه) دادخواهی.۶. نزاع.۷. [جمع: دعاوی] خواهانی.۸. [قدیمی] کسی را خواندن.
-
داو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دو› [قدیمی] dāv ۱. نوبت بازی (بهویژه در قمار).۲. ادعا و دعوی کاری.〈 داو دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن؛ نوبتدادن.〈 داو یافتن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوبت یافتن؛ فرصت یافتن.
-
بارنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bārnāme ۱. کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده، و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل میشود مینویسند تا گیرنده بهموجب آن از گاراژ یا پستخانه تحویل بگیرد.۲. پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه.۳. لاف؛ گزاف؛ اد...