کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادم احمق و نادان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آدم خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] ‹آدمیخواره، آدمیخوار› [قدیمی] 'ādamxār ۱. موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد؛ مردمخوار.۲. [مجاز] ستمکار.
-
آدم نمایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] (زیستشناسی) 'ādamna(e,o)māyān تیرهای از حیوانات پستاندار از قبیل میمونها که شبیه انسان هستند.
-
بنی آدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. مٲخوذ از عبری] bani'ādam ۱. پسران آدم؛ اولاد آدم؛ مردم؛ مردمان.۲. انسان.
-
جستوجو در متن
-
کهسله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kahsale نادان؛ احمق.
-
غمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اغمار] [قدیمی] qamr ۱. مرد بیتجربه.۲. نادان و احمق؛ جاهل.
-
چل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čel کمعقل؛ احمق؛ کودن؛ نادان؛ گول.
-
کانا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kānā نادان؛ ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱: ۴۴۸).
-
لیوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] live ۱. فریبنده.۲. چاپلوس.۳. احمق و نادان.۴. هرزهگو.۵. هرزهگرد.
-
خام ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmriš احمق؛ نادان: ◻︎ جمع آمد صد هزاران خامریش / صید او گشته چو او از ابلهیش (مولوی: ۳۷۵).
-
گول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gul ۱. ابله؛ نادان؛ احمق.۲. مکر و فریب.〈 گول زدن: (مصدر متعدی) [عامیانه] فریب دادن.〈 گول خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] فریب خوردن.
-
بوالعلا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: ابوالعلاء] [قدیمی، مجاز] bol'alā ۱. کنیۀ پالوده.۲. کنیۀ هر مرد جاهل عالمنما.۳. [مجاز] احمق؛ نادان.
-
غتفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹غتفر، غدفره› [قدیمی] qotfare ۱. ابله؛ احمق؛ نادان.۲. بدکار: ◻︎ دهقان، امام غاتفری، مهتر سره / در مِنّت توانَد چه زیرک چه غتفره (سوزنی: ۸۳).
-
فغاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] faqāk ۱. نادان؛ ابله؛ احمق: ◻︎ آن کت کلوخروی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نَبُود بر دل فغاک (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۵).۲. حرامزاده.
-
دند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dand ۱. احمق؛ ابله؛ کودن:◻︎ اندر این شهر بسی ناکس برخاستهاند / همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).۲. فرومایه.